کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماتحت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماتحت
لغتنامه دهخدا
ماتحت . [ ت َ ] (ع اِ مرکب ) مادون . آنچه در زیر باشد مقابل مافوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کون . نشیمن .دُبُر. اِست . مقعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
مونوترم
لغتنامه دهخدا
مونوترم . [م ُ نُت ْ رِ ] (فرانسوی ، اِ) از: مونو، تک (از مونوس یونانی ) + ترم ، مخرج ، ماتحت (از ترمای یونانی ). به جانوران پستانداری اطلاق می شود که مانند خزندگان یا پرندگان دارای سوراخ مخرجی و تناسلی واحد می باشند ولی بچه زا هستند، از آن جمله اند ...
-
نباعة
لغتنامه دهخدا
نباعة. [ ن َب ْ با ع َ ] (ع اِ) دبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سرین . (ناظم الاطباء). اِست . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). مقعد. نشیمن . ماتحت . || یقال : کذبت نباعتک ؛ اذا ردم ، ای ضرط (منتهی الارب ) (آنندراج )؛ اذا حبق (...
-
مافوق
لغتنامه دهخدا
مافوق . [ف َ فُو ] (از ع ، ص مرکب ، اِ مرکب ) بیشتر و زیادتر و بالاتر. (ناظم الاطباء). مقابل مادون و ماتحت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مافوق الحد؛ زیاده از حد. (ناظم الاطباء). || دست بالا. حداکثر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || آنکه در منصب برتر...
-
حور
لغتنامه دهخدا
حور. [ح َ ] (ع اِ) نقصان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کمی . قلت . مقابل کور: اعوذ باﷲ من الحور بعد الکور. || ماتحت پیچ دستار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پاسخ . جواب . || تگ وعمق . (منتهی الارب ). قعر و عمق . (اقرب الموارد). || ما اصبت حورا...
-
دبر
لغتنامه دهخدا
دبر. [ دُ ب ُ ] (ع اِ) پس . (ترجمان القرآن جرجانی ). ج ، ادبار. (مهذب الاسماء). ج ، دبور. (منتهی الارب ) (غیاث ). مقابل قبل ، پیش . (مهذب الاسماء). دُبر. (منتهی الارب ). کون . اندام پس . مجازاً مقعد. (غیاث ). نشین .نشستگاه . نشیمن گاه . عضرط [ ع ِ رِ...
-
جنس
لغتنامه دهخدا
جنس . [ ج ِ ] (ع اِ) قسمت و گونه از هر چیزی از مردم و جز آن و آن اعم از نوع است ، پس ابل (شتر) جنس است از بهایم . (منتهی الارب ) (کشاف اصطلاحات الفنون ). قسمتی از هر چیز و جمعآن اجناس است و جنس اعم است از نوع ، چنانکه گویند حیوان جنس است و انسان نوع ...
-
ما
لغتنامه دهخدا
ما. (ع اِ) بمعنی چه و چیست . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کلمه ٔ استفهام است بمعنی چه چیز است . (غیاث ). چه . (ترجمان القرآن ). || هرچه و آنچه و چیزی و آنکه . (ناظم الاطباء). اسم موصول است بمعنی آنچه . (غیاث ) (آنندراج ). هرچه . آنچه . (آنندراج ). توضی...
-
جهان
لغتنامه دهخدا
جهان . [ ج َ ] (اِ) عالم از زمین و کرات آسمانی . دنیا. گیتی . گیهان . عالم ظاهر. (برهان ) : بت پرستی گرفته ام همه عمراین جهان چون بت است و ما شمنیم . رودکی .خدای عرش جهان را چنین نهاد نهادکه گاه مردم از او شادمان وگه ناشاد. کسائی .او میر نیکوان جهان ...
-
دهان
لغتنامه دهخدا
دهان . [ دَ ] (اِ) فم . (دهار) (ترجمان القرآن ). جوفی که در پایین صورت انسان و دیگر حیوانات واقع شده و از وی آواز و صوت خارج گشته و غذا و طعام را دریافت می کند. (ناظم الاطباء). قسمت مقدم و فوقانی لوله ٔ گوارشی که توسط لبها به خارج بازمی شود و در آن ا...
-
گاو
لغتنامه دهخدا
گاو. (اِ) ایرانی باستان : گاو ، پهلوی : گاو ، کردی : گا . افغانی : گوا . اُسِّتی : یگ ، قوگ (گاو ماده ). بلوچی : گک گکس (گاو، گاو ماده ، گاو نر). وخی : گیو ، گو . سریکلی : ژَئو .شغنی : ژائو . سنگلچی و منجی . گائو. یغنوبی ، گوا . (اساس اشتقاق اللغة ص ...