کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماتة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماتة
لغتنامه دهخدا
ماتة. [ مات ْ ت َ ] (ع اِ) مؤنث مات [ ت ت ] . (از اقرب الموارد). حرمت و پیوند و وسیلت . ج ، موات . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
مأتة
لغتنامه دهخدا
مأتة. [ م َءْ ت َ ] (ع مص ، اِ) مصدر میمی یا اسم ظرف است از اَت ّ. (از منتهی الارب ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)؛ اته اتا و مأتة، غالب شد آن را به حجت . (ناظم الاطباء). و رجوع به اَت ّ شود. || شکستن سر کسی را و بعضی مأتة را اسم می دانند نه مصدر. (...
-
ماته راس
لغتنامه دهخدا
ماته راس . [ ] (اِ) اطراطیقوس است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
جستوجو در متن
-
موات
لغتنامه دهخدا
موات . [ م َ وات ت ] (ع اِ) ج ِ مأتة. (منتهی الارب ). رجوع به مأتة شود.
-
استانه سرای
لغتنامه دهخدا
استانه سرای . [ اَ ن َ س َ ] (اِخ ) موضعی در آمل قدیم که آنرا ماته میگفتند. (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 33 بخش انگلیسی ).
-
ابوطلحة
لغتنامه دهخدا
ابوطلحة. [ اَ طَ ح َ ] (اِخ ) زیدبن سهل بن الاسود. صحابی است . او در عقبه و غزوات بدر و احد و خندق حاضر و بشجاعت و جسارت معروف بود و در حدیث آمده است که رسول اکرم صلوات اﷲ علیه فرمود: لصوت ابی طلحة فی الجیش خیر من مأته رجل . او در اواخرخلافت عثمان ب...
-
مؤتفکة
لغتنامه دهخدا
مؤتفکة. [ م ُءْ ت َ ف ِ ک َ ] (اِخ ) نام هر یک از شهرهای لوط. ج ، مؤتفکات . (یادداشت مؤلف ): گویند در نزدیکی سلمیة بوده در شام ؛ با اهالی اش یکجا سرنگون شد. فقط صد تن جان به سلامت بردند. صد خانه برای آن صد نفر ساختند و آن حوزه را سلم مأته نام داد...
-
میراندن
لغتنامه دهخدا
میراندن . [ دَ ] (مص ) میرانیدن . سبب مرگ شدن . کشتن . ماتة. (یادداشت مؤلف ). گرفتن حیات . کشتن و به قتل رسانیدن . (آنندراج ) : پس آن که مردنی است میمیراند و آن دیگر را میگذارد تا وقت موعود دررسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307).به خون ناحق ما را چرا بمی...
-
حب سورنجان
لغتنامه دهخدا
حب سورنجان . [ ح َب ْ ب ِ رِ ] (اِ مرکب ) معجونی است از صبر سقوطری و تربد مجوف سفید تراشیده ، سورنجان مصری از هر یک ، یک مثقال ، ماهی زهرج یک درم ، حب النیل ، غاریقون از هر یک نیم درم ، کتیرا، نمک هندی ، شحم حنظل از هر یک دانگی ،کوفته و بیخته و به آب...
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َ ] (اِ) نقطه ای از میوه که فاسد شده باشد. || قطره ٔ رنگین بر جامه یاکاغذی یا دیواری و جز آن . نقطه ای به رنگ دیگر بر چیزی . رنگ جزئی بر چیزی مخالف رنگ همه ٔ آن چیز خال که از چیزی بر جامه و غیره به رنگ دیگر غیر رنگ جامه افتاد: لک زدن انگور؛ ...
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل ُ / ل َ / ل َک ک ] (اِ) صمغ حشیشة یلزق به السکین ، حارّ یابس فی الاولی . (بحر الجواهر). صمغ گیاهی است که به مرو شباهتی دارد و سرخ میباشد. (برهان ). آن دارو باشد که کارد بدان در دسته استوار کنند. (اوبهی ). لکا (توسعاً). دوز. دوژ. دوزه . دوژه ...
-
ذوالنون
لغتنامه دهخدا
ذوالنون . [ ذُن ْ نو ] (اِخ ) لقب یونس بن متی یعنی صاحب ماهی یا همدم ماهی - و خداوند ماهی یکی از انبیاء بنی اسرائیل است که مبعوث بر اهل نینوی بود و آنرا صاحب الحوت نیز خوانند. در قرآن کریم نام وی در چهار موضع یونس و در یکجا صاحب الحوت و در سوره انبیا...