کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مائده سالار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مائده سالار
لغتنامه دهخدا
مائده سالار. [ ءِ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سفره چی را گویند و در هندوستان چاشنی گیر خوانند. (برهان ) (آنندراج ). سفره چی و چاشنی گیر. مائده نه . (ناظم الاطباء). خوانسالار : تا هشت بهشت آمد یک مائده ٔ بزمت شد مائده سالارت سالار همه عالم . خاقانی ...
-
واژههای مشابه
-
مائدة
لغتنامه دهخدا
مائدة. [ ءِ دَ ] (اِخ ) سوره ٔ پنجمین ازقرآن کریم ، مدنیه ، و آن صد و بیست آیت است ، پس از نساء و پیش از انعام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مائدة
لغتنامه دهخدا
مائدة. [ ءِ دَ ] (ع اِ) (از «م ی د») خوانی که بر وی طعام باشد. ج ، مائدات و موائد. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خوان آراسته . (ترجمان القرآن ). خوان آراسته به طعام ، فاذا لم یکن علیه طعام فهی خوان . (منتهی الارب ). خوان پر از طعام و نعمت . (آنندر...
-
مائده آرا
لغتنامه دهخدا
مائده آرا. [ ءِ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آرایش دهنده ٔ خوان . آنچه سفره را زینت بخشد : خوان غم را پر طاوس مگس ران بچه کاربند آن مائده آرای بطر بگشائید.خاقانی .
-
مائده افکن
لغتنامه دهخدا
مائده افکن . [ ءِ دَ / دِ اَ ک َ ] (نف مرکب ) که سفره رابگستراند. که خوان را پهن کند. سفره نه : فقر است پیر مائده افکن که نفس رابر آستان پیر ممکن درآورم . خاقانی .رجوع به مائده نه شود.
-
خلال مائده
لغتنامه دهخدا
خلال مائده . [ خ ِ / خ َ ل ِ ءِ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رشته ٔ میده که بشیر و شکر خورند بهندی سوئیان گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
سالار خوان
لغتنامه دهخدا
سالار خوان . [ رِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوانسالار باشد که سفره چی است و در هندوستان چاشنی گیر خوانند. (برهان ). بکاول و چاشنی گیر. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ). چاشنی گیر و بترکی بکاول خوانند. (جهانگیری ). مائده سالار. حاکم مطبخ : بیا...
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِ) در پهلوی و در پازند «سالار» (نیبرگ 286)، ارمنی «سلر» . همریشه و هم معنی سردار. و در این کلمه دال افتاده و «را» به «لام »بدل شده . (هوبشمان 692). از سال + آر (آورنده ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). اتراک به لهجه ٔ خود سالار را مفتوح و محذوف ال...
-
خوردخوان
لغتنامه دهخدا
خوردخوان . [ خوَرْدْ / خُرْدْ خوا / خا ] (اِ مرکب ) مائده . طَبَق طعام .(ناظم الاطباء). خوان ِ طعام . (آنندراج ) : که سالار خوان خوردخوان آوردخورشهای خوش در میان آورد. نظامی (از آنندراج ).|| خوان خرد. خوان محقر و کوچک .
-
چاشنی گیر
لغتنامه دهخدا
چاشنی گیر. (نف مرکب ) چاشنی چش . مزه چش . آنکه طعام یا شراب را بازچشد تا طعم آن معلوم کند. ذواق : نگویم بوسه را میری بمن ده لبت را چاشنی گیری بمن ده . نظامی .که ای جامگی خوار تدبیر من ز جام سخن چاشنی گیر من . نظامی . || کسی که طعام را پیش از شاه خورد...
-
میده
لغتنامه دهخدا
میده . [ م َ دَ / م ِ دِ] (اِ) آرد گندم دوباره بیخته را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). آرد پارچه بیز. (غیاث ) آرد گندم که به مبالغه بیخته باشند. (آنندراج ). نرم ساییده : از آرد میده و روغن و انگبین کلیچه پخته و از بهر خریدار بر ممر بازار نهاده . ...
-
برشدن
لغتنامه دهخدا
برشدن . [ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بالا رفتن . بالا شدن . (آنندراج ). ببالا رفتن . بالا گرفتن . بلندشدن . صعود کردن . صعود. ارتقاء. سمود. (منتهی الارب ).تصعد. (تاج المصادر بیهقی ). برخاستن . بسمت بالا رفتن . بر رفتن . عروج کردن . متصاعد شدن . عروج . ب...
-
ژاله
لغتنامه دهخدا
ژاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) تگرگ را گویند و سبب آن چنان است که چون بخار بهوا رود و سرمادر او اثر کند غلیظ شود و قطره ٔ باران گردد و در محل فرودآمدن فعل برودت در او زیاده تأثیر کند او را بفشرد و یخ بندد. (برهان ). ژاله را بتازی برد گویند.(ذخیره ٔ خوارز...