کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماءالشعیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماءالشعیر
لغتنامه دهخدا
ماءالشعیر. [ ئُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ). ماشعیر. (از الابنیه ).آب جو. کوشاب . (ناظم الاطباء). کشکاب . جوآب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آب مقشر مطبوخ جو بحدی که مهرا پخته شده باشد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || داروئی که از مطبوخ جو حاصل کنند و به بیمار د...
-
جستوجو در متن
-
ماشعیر
لغتنامه دهخدا
ماشعیر. [ ش َ ] (ع اِ مرکب ) مخفف ماءالشعیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماءالشعیر ذیل ترکیبهای ماء شود.
-
کوشاب
لغتنامه دهخدا
کوشاب . (اِ) بر وزن و معنی دوشاب است و آن را از شیره ٔ انگور پزند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ماءالشعیر و آب جو. || آبگوشت و شیره ٔ گوشت . (ناظم الاطباء)(از اشتینگاس ). || احتلام . (ناظم الاطباء). جنابت . (از اشتینگاس ).
-
آب جو
لغتنامه دهخدا
آب جو. [ ب ِ ج َ / جُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فوگان . فقاع . فقع. نبیدجو. آخسمه . آخمسه . جعه . و قسم ستبر آن را بوزه گویند. || ماءالشعیر. آبی که در آن جو مقشر جوشانیده باشند مداوا را.
-
جوآب
لغتنامه دهخدا
جوآب . [ ج َ /جُو ] (اِ مرکب ) (از: جو + آب ) آبی که جو در آن جوشانیده به بیماران دهند، و آنرا آش جو نیز گویند. (غیاث ) (آنندراج ). || ماءالشعیر : حاجت به جوآب است و جوم نیست ولیکن دل هست بنفشه صفت و اشک چو عناب .خاقانی .
-
دموی
لغتنامه دهخدا
دموی . [ دَ م َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به دم . خونی : اسهال دموی . (یادداشت مؤلف ). خونین و پرخون . (ناظم الاطباء) : و نیز از بیماری دموی و صفرایی به ماءالشعیر ایمنی بود و اطباءعراق وی را ماء مبارک خوانند. (نوروزنامه ). || آنکه خون زیاد به تن دارد...
-
سوختگی
لغتنامه دهخدا
سوختگی . [ ت َ / ت ِ ] (حامص )حرق . (السامی ) (دهار). حاصل عمل سوختن : زآن سوختگی که در جگر داشت لیلی ز شرار او خبر داشت . نظامی .و ماءالشعیر... سود دارد بطلی سوختگی ... را. (نوروزنامه ).- سوختگی نفس ؛ تنگی دم که در حبس دم و دویدن پیدا آید. (غیاث )....
-
حاسیس
لغتنامه دهخدا
حاسیس . (اِ) محمدبن زکریای رازی در حاوی گوید حاسیس داروئی فارسی است و به گفته حورفیه ؟ حاسیس از فربیون قوی باشد و محرق است و قی ٔباکثار تولد کند و بی مزه است و آن کس را که دردی سخت بود، و درهمی از آن بیاشامد چیزی چون خون قی کند لیکن آن خون نبود و درد...
-
طلی
لغتنامه دهخدا
طلی . [ طَل ْی ْ ] (ع مص ) قطران مالیدن شتر را. (منتهی الارب ). اندودن . (دهار) (تاج المصادر) : و ماءالشعیر بیست وچهار گونه بیماری معروف را سود دارد و از آن ... طلی خایه وطلی سر و طلی سینه و طلی پهلو و طلی جگر و طلی شکستگی و طلی ضلع و طلی سوختگی و طل...
-
از آن
لغتنامه دهخدا
از آن . [ اَ ] (حرف اضافه + صفت / ضمیر) مِنْه ُ. از او. از وی : زن پیر رفت و می آورد و جام از آن جام فرهاد شد شادکام . فردوسی .آن که برهم زن جمعیت ما شد یارب تو پریشانتر از آن زلف پریشانش کن . ؟و رجوع به آن شود. || از آن کس . || من جمله . من ذلک : و ...
-
ابراهیم بن بکوس
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن بکوس . [ اِم ِ ن ِ ب َ ] (اِخ ) عشاری ، معروف به ابن بکوس . مکنی به ابواسحاق . طبیبی ماهر و مترجمی زبردست بوده است و زبان سریانی و عربی نیکو میدانسته و او یکی از بیست وچهار طبیب است که عضدالدوله ٔ دیلمی در سال 368 هَ .ق . بخدمت بیمارستان ع...
-
شلماب
لغتنامه دهخدا
شلماب . [ ش َ ل َ / ل ْ ] (اِ مرکب ) شلمابه . آب شلغم . شلغماب . (یادداشت مؤلف ) : خر مرکوب لوطیان قدیم بی جو و جفر و جوبه و شلماب . سوزنی .رجوع به شلمابه شود. || آبجو. ماءالشعیر. || نان سوده ٔ جوشانیده با کمی آب و شکر و یا عسل . (ناظم الاطباء). ظاه...
-
ماء
لغتنامه دهخدا
ماء. (ع اِ)(از «م وه ») آب که می آشامند. ج ، امواه و میاه . (ناظم الاطباء). آب . همزه در آن بدل از هاء است ؛ ماءة و ماه مثل آن . اصل آن موه [ م َ وَ / م ُ وَ ] و مُوَیهَة مصغر آن . یقال عندی مویه و مویهة. ماءة مؤنث آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج )....
-
کیلوس
لغتنامه دهخدا
کیلوس . [ ک َ / کی ] (معرب ، اِ) به یونانی به معنی پخته و رسیده باشد و به اصطلاح اطبا اولین طبخی را گویند که غذا در معده می یابد. (برهان ) (آنندراج ). غذا که در معده طبخ اول یافته مثل آش جو می گردد. (غیاث ). مایعی که در امعای دقاق تولید می شودو منتج ...