کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماءالزجاج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماءالزجاج
لغتنامه دهخدا
ماءالزجاج . [ ئُزْ زُ ] (ع اِ مرکب ) مسحقونیا. (فهرست مخزن الادویه )(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زبدالقواریر. کف آبگینه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کفی که چون شیشه را ذوب کنند در بالای آن پدید می آید. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
زبدالقواریر
لغتنامه دهخدا
زبدالقواریر. [ زَ ب َ دُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) کف آبگینه و آنرا مسحقونیا، زبدالزجاج ، ماءالزجاج ، و ماء القواریر نیز نام دهند، دارای رنگی سفید است و به آسانی می شکند و در دهان ذوب میشود. (از الجماهربیرونی ص 222). در اختیارات بدیعی آمده : مسحقونیا است...
-
مسجوقونیا
لغتنامه دهخدا
مسجوقونیا. [ م َ ] (معرب ، اِ) مسجوقینا و مسحوقونیا نیز گویند، و آن زبدالقواریر است به پارسی کف آبگینه گویند و ماءالزجاج خوانند، و آن آبی است که روی آبگینه بود مانند کف پیدا گردد، و بعضی گویند آب خرمای سند است هنگام ساختن ، و بعضی گویند زبد آبگینه اس...
-
مسحقونیا
لغتنامه دهخدا
مسحقونیا. [ م َ ح َ ] (معرب ، اِ) به لغت یونانی کف آبگینه را گویند و آن آبی باشد که مانند کف بر روی آبگینه پیدا گردد و آن را به عربی زبدالقواریر و ماءالزجاج خوانند. (از برهان ). کفک آبگینه را گویند و پاره های او را هیئت پهن بود و زودشکسته شود، و آن چ...
-
کف
لغتنامه دهخدا
کف . [ ک َ ] (اِ) چیزی غلیظ که بر روی آب می نشیند و از جوش و غلیان دیگ بهم می رسد و آن را به عربی رغوه می گویند. (برهان ). آنچه از جوشش دیگ بر روی آب یا گوشت و امثال آن نشیند یا بر دهان شتر و روی آب جمع شود و آن را کفک به اضافه ٔ کاف دیگر نیز گفته ان...
-
زجاج
لغتنامه دهخدا
زجاج . [ زَ / زُ / زِ ] (ع اِ) آبگینه ، زجاجة یکی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آبگینه که بهندی آنرا کاج گویند. (غیاث اللغات ). آبگینه و شیشه . (ناظم الاطباء). آبگینه است و هر سه حرکت در «ز» جایز است جز آنکه با کسر کمتر آید. (از تاج العروس ). گویند...
-
ماء
لغتنامه دهخدا
ماء. (ع اِ)(از «م وه ») آب که می آشامند. ج ، امواه و میاه . (ناظم الاطباء). آب . همزه در آن بدل از هاء است ؛ ماءة و ماه مثل آن . اصل آن موه [ م َ وَ / م ُ وَ ] و مُوَیهَة مصغر آن . یقال عندی مویه و مویهة. ماءة مؤنث آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج )....