کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لیموی آب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لیموی آب
لغتنامه دهخدا
لیموی آب . [ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی لیموترش و لیموی آب شیراز در عطر و پرآبی منحصر است . و رجوع به لیمو شود.
-
واژههای مشابه
-
لیموی ترش
لغتنامه دهخدا
لیموی ترش . [ ی ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لیموترش . نوعی لیمو. و رجوع به لیمو شود.
-
لیموی شیرین
لغتنامه دهخدا
لیموی شیرین . [ ی ِ شی ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) لیموشیرین . نوعی لیمو. و رجوع به لیمو شود.
-
لیموی عمانی
لغتنامه دهخدا
لیموی عمانی . [ ی ِ ع ُم ْ ما ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لیموعمانی . نوعی لیموی ترش خاص عمان و جنوب ایران . و رجوع به لیمو شود.
-
جستوجو در متن
-
آب لیمو
لغتنامه دهخدا
آب لیمو. [ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبی که از فشردن لیموی ترش حاصل کنند : آرزویی که ترا هست به آب لیموشرح آن راست نیاید به هزاران طومار.بسحاق اطعمه .
-
قلمبک
لغتنامه دهخدا
قلمبک . [ ق َ ل َ ب َ ] (اِ) به لغت اهل عمان هرنوه است که نوعی از عود بخور بسیار خوشبو باشدو گویند صندل اصفر است که به هندی ملاکیر نامند و گویند نام لیمو است که به شیرازی لیموی خارکی و به هندی جنبهیری نامند و گویند لیموی مرکب از لیموی آب و اترج است ....
-
لیمو
لغتنامه دهخدا
لیمو. (اِ) قسمی از مرکبات و آن دو گونه بود: ترش و شیرین . لیموی شیرین ، خاص ایران است و آن به درشتی نارنج و پرتقال است با پوست زرد روشن و صاف و بی دندانه . لیموی ترش ، قسمی از مرکبات و ترشابه هاست که در ولایت ساحلی بحر خزر و فارس و عمان روید و آنچه د...
-
لیق
لغتنامه دهخدا
لیق . [ ی َ ] (ع اِ) پاره ای ابر تنک . (منتهی الارب ). || ج ِ لیقه . قلقشندی در صبح الاعشی آرد: لیق افتتاحات ، چیزهائی است که با آن سر لوح ها، در آغاز بابها و فصلها و هر سرآغاز دیگر را رنگ آمیزی کنند و در نامه نگاری از آن به کار نبرند مگر زر که برای ...
-
مرکبات
لغتنامه دهخدا
مرکبات . [ م ُ رَک ْ ک َ ] (ع اِ) ج ِ مرکبة. مرکبه : و انواع امراض و صنوف مزاجات و مرکبات و غیر آن ثبت گردانید. (سندبادنامه ص 65). و اورا... و مالک مرکبات سفلی کرد. (سندبادنامه ص 3).- مرکبات امتزاجیه و غیرامتزاجیه ؛ مرکبات امتزاجیه از یازده تا نوزده...
-
افشار
لغتنامه دهخدا
افشار. [ اَ ] (اِمص ) فشار. انضغاط. (از فرهنگ فارسی معین ). || خلانیدن . (آنندراج ) (برهان ). || افشردن ، یعنی آب از چیزی بزور دست گرفتن . (برهان ). || ریختن پی درپی . (از برهان ). || (ن مف مرخم ) در بعضی کلمات مرکب بمعنی افشارده و افشرده آمده است . ...
-
شربت
لغتنامه دهخدا
شربت . [ ش َ ب َ ] (ع اِ) آشامیدنی : چندانکه شربت مرگ را تجرع افتد... هرآینه بدوباید پیوست . (کلیله و دمنه ). شربتهای تلخ که آن روزتجرع افتد واجب کند که محبت دنیا را بر دلها سرد کند. (کلیله و دمنه ). هر که درگاه ملوک را لازم گیرد و از... تجرع شربتهای...
-
دست افشار
لغتنامه دهخدا
دست افشار. [ دَ اَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) دست افشارده . مشت افشار. آنچه که بوسیله ٔ دست افشارند. میوه ای که با دست عصاره ٔ آنرا گیرند. آنچه که نه با پای یا آلتی آب بگیرند بلکه با دست گیرند: آب لیموی دست افشار. آبغوره ٔ دست افشار. (یادداشت مرحوم دهخ...
-
ترش
لغتنامه دهخدا
ترش . [ ت ُ/ ت ُ رُ ] (ص ) مزه ٔ معروف که بعربی حامض گویند. (غیاث اللغات ). طعم معروف . (آنندراج ). حامض و هر چیز که حموضت داشته باشد و دارای مزه ٔ نامطبوع بود. (ناظم الاطباء). محمد معین در حاشیه ٔ برهان آرد:... پهلوی ترش ، کردی ترش ، بلوچی ترشپ ، تر...