کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لیق
لغتنامه دهخدا
لیق . (ع اِ) چیزی است سیاه که در سرمه آمیزند. (منتهی الارب ). || صوف دوات . (غیاث ). لیقه : مگر که لیق دواتت شود در این سوداهمی بپیچد بر خویش زلف حورالعین .خلاق المعانی .
-
لیق
لغتنامه دهخدا
لیق . [ ل َ ] (ع مص ) لیقه . لیقه انداختن در دوات . || نیکو کردن سیاهی دوات و برچفسانیدن . (منتهی الارب ). اصلاح دادن سیاهی و جز آن . (منتخب اللغات ). || برچفسیدن سیاهی دوات درلیقه و نیکو گردیدن . (منتهی الارب ). سیاه کردن دوات و شدن آن . (تاج المصاد...
-
لیق
لغتنامه دهخدا
لیق . [ ی َ ] (ع اِ) پاره ای ابر تنک . (منتهی الارب ). || ج ِ لیقه . قلقشندی در صبح الاعشی آرد: لیق افتتاحات ، چیزهائی است که با آن سر لوح ها، در آغاز بابها و فصلها و هر سرآغاز دیگر را رنگ آمیزی کنند و در نامه نگاری از آن به کار نبرند مگر زر که برای ...
-
واژههای مشابه
-
لیق علی
لغتنامه دهخدا
لیق علی . [ ع َ ] (اِخ ) از یاران امیر تیمور در جنگ باشاه منصور. رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 434 شود.
-
واژههای همآوا
-
لیغ
لغتنامه دهخدا
لیغ. (اِ) برگ نی (در رشت متداول است ).
-
لیغ
لغتنامه دهخدا
لیغ. (ع ص ) بددل . (غیاث ).
-
لیغ
لغتنامه دهخدا
لیغ. [ ل َ ] (ع مص ) چیزی از کسی خواستن . (منتهی الارب ). لاغه ؛ راوده عنه . (اقرب الموارد). راوده لینتزعه . (اقرب الموارد از لسان ).
-
لیغ
لغتنامه دهخدا
لیغ. [ ل َ ی َ ] (ع اِمص ) گولی تام . (منتهی الارب ).
-
لیغ
لغتنامه دهخدا
لیغ. [ ل َی ْ ی ِ ] (ع ص ) طعام ٌ سَیِّغٌ لَیِّغٌ؛ یَسوغ فی الحلق . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
لیقة
لغتنامه دهخدا
لیقة. [ ل َ ق َ ] (ع مص ) لیق . لیقه انداختن در دوات و نیکو کردن سیاهی آن را. (منتهی الارب ). صوف و مانند آن در دوات کردن . (منتخب اللغات ). رجوع به لیق شود.
-
لیقه دان
لغتنامه دهخدا
لیقه دان . [ ق َ / ق ِ ] (اِ مرکب ) دوات . لیق دان .
-
برچفسانیدن
لغتنامه دهخدا
برچفسانیدن .[ ب َ چ َ دَ ] (مص مرکب ) برچسبانیدن . اکتان . لیق . لیقه . ملاحمه ؛ برچفسانیدن دو چیز باهم . (منتهی الارب ).