کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لیة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لیة
لغتنامه دهخدا
لیة. [ ] (اِخ ) (وادی ...) در لغت نامه های عرب در ماده ٔ «حصن » آمده است : حصان قلعةٌ بوادی لیه . تاج العروس هم شرحی نمی دهدو من گمان میکنم رود کوادالت در اندلس باشد. واﷲ اعلم . و رجوع به لبه شود.
-
لیة
لغتنامه دهخدا
لیة. [ ل َی ْ ی َ ] (ع اِ) زن . || اتصال . خویشی . ج ، لِوی . (منتهی الارب ).
-
لیة
لغتنامه دهخدا
لیة. [ لی ی َ ] (اِخ ) رودباری است مر ثقیف را. || کوهی به طائف که اعلای آن ثقیف و اسفل آن نصیربن معاویه راست . (منتهی الارب ). کوهی به طائف و پیغمبر اکرم هنگام مراجعت از حنین بدانجا آمد و امر داد که حصار مالک بن عوف قائد غطفان را در حضور وی ویران ساز...
-
لیة
لغتنامه دهخدا
لیة. [ لی ی َ ] (ع اِ) چوبی که بدان بخور کنند. (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
لیه
لغتنامه دهخدا
لیه . [ ل َی ْه ْ ] (ع مص ) در پرده رفتن . (منتخب اللغات ). در پرده شدن . (زوزنی ). پوشیده شدن . || بلند گردیدن . (منتهی الارب ).
-
لیه
لغتنامه دهخدا
لیه . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان سیاهکل بخش سربند شهرستان لاهیجان ، واقع در جنوب سیاهکل و 5000گزی خاور دیلمان . جلگه ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی . دارای 110 تن سکنه . آب آن از چشمه و نهر سلندررود. محصول آنجا غلات ، بنشن و عسل . شغل اهالی زراعت و ر...
-
کارته لیه
لغتنامه دهخدا
کارته لیه . [ ت ِ ی ِ ] (اِخ ) پیر. مجسمه ساز فرانسوی متولد در پاریس ، وی هنرمندی قوی دست و رئالیست بود. (1757 - 1831 م .).
-
لیه چاک
لغتنامه دهخدا
لیه چاک . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دیلمان بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان ، واقع در 12000گزی جنوب دیلمان . کوهستانی و سردسیر. دارای 82 تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و بنشن . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایرا...
-
واژههای همآوا
-
لیت
لغتنامه دهخدا
لیت . (ص ) لِه ، چنانکه دانه ٔ انگوری بر اثر فشار یا بادنجان و کدو و بامیه بر اثر پختن بسیار.
-
لیت
لغتنامه دهخدا
لیت . (ع اِ) یک سوی گردن و یک سوی روی و هما لیتان . (منتهی الارب ). صفحه ٔ عنق . آنجا که دو گوش بدان رسد از گردن . (مهذب الاسماء).
-
لیت
لغتنامه دهخدا
لیت . [ ل َ ] (ع مص ) بازداشتن کسی را. برگردانیدن از آهنگ وی . (منتهی الارب ). بازداشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || کم کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر) (ترجمان القرآن ).
-
لیت
لغتنامه دهخدا
لیت . [ ل َ ت َ ] (ع ق ) کاشکی . (منتهی الارب ). کاچکی . (ترجمان القرآن ). کاش . ای کاش . کلمه ای است که به وقت آرزوی چیزی گویند. به فارسی ترجمه ٔ آن کاشکی باشد و بعضی نوشته اند که لیت برای آرزوی چیزی است که حصول آن ناممکن باشد بخلاف لعل که برای آرزو...
-
لیط
لغتنامه دهخدا
لیط. (اِخ ) محلی است در پائین مکه ... (از معجم البلدان ).