کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لگدکوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لگدکوب
لغتنامه دهخدا
لگدکوب . [ ل َ گ َ ] (اِ نف مرکب ) لگدکوبنده . پی سپر. || (ن مف مرکب ) پیخسته . پای خست . پایکوب . پایمال . (آنندراج ) : لگدکوب غمت زآن گشت روحم که بخت بد لگد زد بر فتوحم . نظامی .بدیشان گفت چون خر شد لگدکوب چراست این استخوانش بر سر چوب . عطار.بساط س...
-
واژههای مشابه
-
لگدکوب خوردن
لغتنامه دهخدا
لگدکوب خوردن . [ ل َ گ َخوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) لگدخوردن : از دست روزگار لگدکوب میخوردبی عشق هرکه میبرد ایام خود به سر.وحشی (از آنندراج ).
-
لگدکوب شدن
لغتنامه دهخدا
لگدکوب شدن . [ ل َ گ َ ش ُدَ ] (مص مرکب ) پایمال شدن . پی سپر شدن : مرد در راه عشق مرد نشدتا لگدکوب گرم و سرد نشد.اوحدی .
-
لگدکوب کردن
لغتنامه دهخدا
لگدکوب کردن . [ ل َ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پایمال کردن . پیخستن . پی سپر کردن . لگدمال کردن : مروت نباشد از آزادگان لگدکوب کردن بر افتادگان .امیرخسرو.
-
جستوجو در متن
-
لگدکوبی
لغتنامه دهخدا
لگدکوبی . [ ل َ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل لگدکوب .
-
پای کوب کردن
لغتنامه دهخدا
پای کوب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لگدکوب کردن . پی سپر کردن .
-
ثَطاء
لغتنامه دهخدا
ثَطاء. [ ث َ ] (ع مص ) پا سپر کردن و کوفتن . || لگدکوب کردن .
-
پاسپار
لغتنامه دهخدا
پاسپار. [ س ِ ] (اِ مرکب ) پاسار. لگد. (جهانگیری ) (برهان ). تیپا. || (ن مف مرکب ) پای سپر. لگدکوب . (برهان ). پی سپر. پایمال .- پاسپار کردن ؛ لگدکوب کردن . پایمال کردن .پی سپر کردن .
-
لگدمال
لغتنامه دهخدا
لگدمال . [ ل َ گ َ ] (نف مرکب ) لگدمالنده . || (ن مف مرکب ) لگدکوب . پی سپر. پیخسته .
-
لگدمالی کردن
لغتنامه دهخدا
لگدمالی کردن . [ ل َ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پی سپر کردن . پیخستن . لگدکوب کردن . در زیر پای سپردن .
-
لگدسپر
لغتنامه دهخدا
لگدسپر. [ ل َ گ َ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) پی سپرکننده . لگدکوب کننده : پای قدرت سپرده اوج فلک تا جهان را فلک لگدسپر است . انوری . || (ن مف مرکب ) لگدکوب و پی سپرشده :آب در جوی توست و چرخ چو پیل دشمنت را لگدسپر دارد.انوری .
-
مداعیق
لغتنامه دهخدا
مداعیق . [ م َ ] (ع ص ) خیل مداعیق ؛ پیشتازان غارت و چپاول که مردم را فروکوبند و لگدکوب کنند. (از متن اللغة). که مردم را فروکوبند در جنگ و غارات . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
لگدکوبه
لغتنامه دهخدا
لگدکوبه . [ ل َ گ َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) مرادف لگدکوب . (آنندراج ). ضرب مطلق : لگدکوبه ٔ گرزه ٔهفت جوش برآورده از گاو گردون خروش .نظامی .