کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لک ولک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لک لک
لغتنامه دهخدا
لک لک . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی مرکز دهستان بهمئی گرمسیر بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان ، واقع در 42000گزی خاور شوسه ٔ جایزان به آغاجاری . دشت ، گرمسیرو مالاریائی و دارای 100 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، پشم و لبنیات . صنایع دستی قالی ، ...
-
لک لک
لغتنامه دهخدا
لک لک . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) نام ده کوچکی از بخش حومه ٔ شهرستان ساوه و دارای 20 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
لک لک
لغتنامه دهخدا
لک لک . [ ل ُ ل ُ ] (ع ص ، اِ) شتر کوتاه سطبر درشت اندام . (منتهی الارب ).
-
لک لک
لغتنامه دهخدا
لک لک .[ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلگه افشار دوم بخش اسدآباد شهرستان همدان ، واقع در 21هزارگزی جنوب باخترقصبه ٔ اسدآباد و دوازده هزارگزی شوسه ٔ اسدآباد به کنگاور. جلگه ، سردسیر و مالاریائی و دارای 865 تن سکنه . آب آن از چشمه و استخر طبیعی . محص...
-
قاسم آباد لک لک
لغتنامه دهخدا
قاسم آباد لک لک . [ س ِ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلگه ٔ افشاردرم بخش اسدآباد، شهرستان همدان . در 18000گزی جنوب باختر اسدآباد، بین موسی آباد و لک لک . در جلگه واقع است . هوای آن سردسیر مالاریائی است سکنه ٔآن 314 تن . آب آن از قنات و چشمه ، م...
-
لک و لک کردن
لغتنامه دهخدا
لک و لک کردن . [ ل ِک ْ ک ُ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با رنج و بی پولی و بی اسبابی گذرانیدن . با مایه ٔ کم یا اسبابی نارسا کاری ورزیدن یا عمر گذاشتن . با مبلغی ناچیز امرار معاش کردن : باهمین مواجب کم لک و لکی می کنم تا ببینم چه میشود.
-
لک لک شدن
لغتنامه دهخدا
لک لک شدن . [ ل َ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لک های متعدد پیدا کردن .
-
لک لک کردن
لغتنامه دهخدا
لک لک کردن . [ ل ِ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در انجام دادن امری به عمد این دست آن دست کردن . || لک و لک کردن . کاهلی کردن . و رجوع به لک و لک کردن شود.
-
لک لک آشیان
لغتنامه دهخدا
لک لک آشیان . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، واقع در 4هزارگزی خاوری نیشابور. جلگه ، معتدل و دارای 144 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و داد و ستد در شهر نیشابور و راه آن مالرو است . مق...
-
حاجی لک لک
لغتنامه دهخدا
حاجی لک لک . [ ل َ ل َ ] (اِ مرکب ) نامی است که عوام به لک لک (لقلق ) دهند. چه غیبت او را چند ماه از سال بحج رفتن او گمان برند.
-
فدیت لک
لغتنامه دهخدا
فدیت لک . [ ف َ دَ ت ُ ل َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) فدایت گردم . برخی ِ جانت شوم . پیش بمیرم تو را. پیش مرگت شوم . قربانت گردم . (یادداشت بخط مؤلف ) : ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک .حافظ.
-
غفراﷲ لک
لغتنامه دهخدا
غفراﷲ لک . [ غ َ ف َ رَل ْلا هَُ ل َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) یعنی خدای گناه ترا ببخشد. این جمله را در مقام دعا و خطاب گویند.
-
لعاً لک
لغتنامه دهخدا
لعاً لک . [ ل َ عَن ْ ل َ ] (ع اِ فعل مرکب ) چستی و تیزی باد ترا و این دعایی است که گاه لغزیدن پای کسی گویند. هی کلمة. یقال : للعاثر اذا دعا له بالانتعاش . (منتهی الارب ). لع. رجوع به لع شود.
-
لک آوردن
لغتنامه دهخدا
لک آوردن . [ ل َ وَ دَ ] (مص مرکب ) لک آوردن چشم ؛ نقطه ای از سپیدی و یا سیاهی و یا سرخی در آن ظاهر شدن .
-
لک افتادن
لغتنامه دهخدا
لک افتادن . [ ل َ اُ دَ ] (مص مرکب ) لک افتادن به انگور؛ آغاز رسیدن و رنگ گردانیدن انگور و جز آن . نقطه ٔ کوچک از میوه نرم و شیرین شدن . و رجوع به لک زدن شود. || لک افتادن در چشم ؛ لک آوردن آن . رجوع به لک آوردن شود.