کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لک زده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لک درای
لغتنامه دهخدا
لک درای . [ ل َ دَ ] (نف مرکب ) لک دراینده . بیهوده گوی . هرزه درای . ژاژخای . یاوه سرای . هرزه لای . خام درای . هرزه سرای . هذیان گوی : گفت ریمن مرد خام لک درای پیش آن فرتوت پیر ژاژخای .لبیبی .
-
لک درایی
لغتنامه دهخدا
لک درایی . [ ل َ دَ ] (حامص مرکب ) رجوع به لک درائی شود.
-
لک درق
لغتنامه دهخدا
لک درق . [ ل َ دَ رَ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل ، واقع در 8هزارگزی شمال گرمی و هزارگزی شوسه ٔ گرمی به بیله سوار. جلگه ، گرمسیر و دارای 75 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری و را...
-
لک دیدگی
لغتنامه دهخدا
لک دیدگی . [ ل َ دی دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی لک دیده . || حیض .
-
لک دیده
لغتنامه دهخدا
لک دیده . [ ل َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از لک دیدن . حائض . بی نماز. || میوه که نقطه ای از آن براثر ضربه و آسیب رنگ بگردانیده باشد.
-
لک لر
لغتنامه دهخدا
لک لر. [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز، واقع در سی هزارگزی جنوب باختری سراسکند و پنج هزارگزی خط آهن میانه به مراغه . کوهستانی ، معتدل و دارای 203 تن سکنه . آب آن از چشمه و رود. محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی ...
-
لاارض لک
لغتنامه دهخدا
لاارض لک . [ اَ ض َ ل َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) کلمتی است ذم را چون لاام لک .
-
لاام لک
لغتنامه دهخدا
لاام لک . [ اُم ْم َ ل َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) کلمتی است ذم را یعنی لقیطة هستی و مادرت مشهور نیست و گاه در مدح نیز آرند.
-
لک لکی
لغتنامه دهخدا
لک لکی . [ ل ِل ِ ] (اِ) چرخی که نخ را بدان کلافه کنند (گناباد خراسان ). ابزاری که بدان نخها را حلقه یا کلاوه کنند.
-
لک مک
لغتنامه دهخدا
لک مک . [ ل َ م َ ] (اِ) خالهای سرخ و سیاه بسیار بی برآمدگی بر پوست تن آدمی . لک و پک .
-
بخ لک
لغتنامه دهخدا
بخ لک . [ ب َخ ْ خِن ْ ل َ / ب َخ ْ خ ِل َ ] (ع صوت مرکب ) آفرین بر تو. احسنت : برجهید از جا و گفتا بخ لک آفتابی تاج گشتت ای کلک .مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 4ص 432).
-
بک لک
لغتنامه دهخدا
بک لک . [ ب ُ ل ُ ] (اِ مرکب ) رجوع به بک و لک شود.
-
چیک لک
لغتنامه دهخدا
چیک لک . [ ل َ ] (اِ) نام ترکی میوه ای است شبیه به دل گنجشک که دانه های ریزی شبیه به دانه های میوه ٔ توت دارد. رنگ رسیده ٔ آن سرخ تیره و مزه اش ترش شیرین است و گیاهش به قدر شبری و زیاده ازآن . بویش به بوی گرمک و خربوزه مانند است . برگش مانند برگ گل س...
-
لامرحباً لک ولااهلاً
لغتنامه دهخدا
لامرحباً لک ولااهلاً. [ م َ ح َ بَن ْ ل َ ک َ وَ اَ لَن ْ ] (ع جمله ٔاسمیه ٔ نفرینی ) به معنی ، فراخی مباد ترا و نه اهل .
-
لک و پک
لغتنامه دهخدا
لک و پک . [ ل ُ ک ُ پ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) هر چیز گنده و ناتراشیده . (برهان ) : ای شوربخت مدبر معلول شوم پی وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک . پوربهای جامی .|| بی هنر. مقابل هنرمند. (برهان ).