کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لکۀ شناور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لکه
لغتنامه دهخدا
لکه . [ ل َک ْ ک َ / ک ِ ] (اِ) قطره . چکه . پنده . قطره ٔ خرد. سرشک . اشک . یک لکه باران . یک لکه خون . || خال . لک . نقطه ٔ به رنگی دیگر. خال که بر جامه و جز آن افتد به رنگی غیر رنگ آن . || خالی به رنگی غیر رنگ بشره . و رجوع به لک شود. || نکته . ||...
-
لکه
لغتنامه دهخدا
لکه . [ ل ُ ک َ / ک ِ ] (اِ) نان قندی .
-
لکه
لغتنامه دهخدا
لکه . [ ل ُک ْ ک َ ] (ع اِ) داغ . || پارچه . (غیاث ) (آنندراج ).
-
لکه
لغتنامه دهخدا
لکه . [ ل ُک ْ ک َ / ک ِ ] (اِ) نوعی از رفتار اسب و اشتر. قسمی رفتن اسب و جز آن . لک .
-
لکة
لغتنامه دهخدا
لکة. [ ل ُک ْ ک َ ] (ع اِ)لک . لاک . و رجوع به لک شود: اللکة و اللک عصارته (عصارةاللک ) التی یصبغ بها. (المعرب جوالیقی ص 300 ح ).
-
لکه دنیک
لغتنامه دهخدا
لکه دنیک . [ ] (اِخ ) سید سمرقندی بود و در اطوار ذمیمه نظیر سیدقراضه می نمود. از خراسان به عراق رفت و انواع شر و فساد در آنجا از او به ظهور آمد، به مرتبه ای که تمام حکام حکم کشتن او کردندو به هزار حیله مجال فرار و هزیمت یافت و باز به سمرقند آمد و حال...
-
لکه رفتن
لغتنامه دهخدا
لکه رفتن . [ ل ُک ْ ک َ / ک ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) لک رفتن . نوعی از حرکت کردن اسب وشتر میان یرتمه و قدم . قسمی از رفتار اسب و اشتر.
-
لکه گیر
لغتنامه دهخدا
لکه گیر. [ ل َک ْ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه لکه گیرد (از لباس و جز آن ). || آنکه اصلاح قسمتهای ریخته ٔ گچ و مانند آن از دیواری یا سقفی کند.
-
لکه گیری
لغتنامه دهخدا
لکه گیری .[ ل َک ْ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل لکه گیر. عمل ستر و اصلاح لکه ها از گچ یا نقش دیواری و غیره . اصلاح کردن قسمتهای ریخته ٔ گچ و مانند آن از دیواری و سقفی و غیره . ریخته های گچ یا نگار دیواری یا سقفی را به صلاح آوردن . || زدودن لک لباس و ...
-
لکه موزی
لغتنامه دهخدا
لکه موزی . [ ل َ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی میان محمودآباد و تلیکسر مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 32).
-
لکه دار شدن
لغتنامه دهخدا
لکه دار شدن . [ ل َک ْ ک َ / ک ِش ُ دَ ] (مص مرکب ) لکه دار شدن عرض و نام و ناموس و جز آن از کسی ؛ به تهمتی یا ارتکابی زشت مشهور شدن .
-
لکه دار کردن
لغتنامه دهخدا
لکه دار کردن . [ ل َک ْ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لکه دار کردن نام و ناموس و عرض و جز آن از کسی ؛ تهمتی بر او نهادن . زشت گردانیدن .
-
لکه گیری کردن
لغتنامه دهخدا
لکه گیری کردن . [ ل َک ْ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به لکه گیری شود.
-
جستوجو در متن
-
نادرشاه افشار
لغتنامه دهخدا
نادرشاه افشار. [ دِ هَِ اَ ] (اِخ ) سرسلسله ٔ پادشاهان افشاریه ٔ ایران است . وی در 28 محرم سال 1100 هَ . ق . درناحیه ٔ دستگرد از توابع دره گز متولد شد، پدر او امامقلی قرقلو از ایل افشار بود، ایل افشار از ایل هائی است که شاه عباس کبیر به دوران سلطنت خ...