کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لکه کوچک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لکة
لغتنامه دهخدا
لکة. [ ل ُک ْ ک َ ] (ع اِ)لک . لاک . و رجوع به لک شود: اللکة و اللک عصارته (عصارةاللک ) التی یصبغ بها. (المعرب جوالیقی ص 300 ح ).
-
لکه دنیک
لغتنامه دهخدا
لکه دنیک . [ ] (اِخ ) سید سمرقندی بود و در اطوار ذمیمه نظیر سیدقراضه می نمود. از خراسان به عراق رفت و انواع شر و فساد در آنجا از او به ظهور آمد، به مرتبه ای که تمام حکام حکم کشتن او کردندو به هزار حیله مجال فرار و هزیمت یافت و باز به سمرقند آمد و حال...
-
لکه رفتن
لغتنامه دهخدا
لکه رفتن . [ ل ُک ْ ک َ / ک ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) لک رفتن . نوعی از حرکت کردن اسب وشتر میان یرتمه و قدم . قسمی از رفتار اسب و اشتر.
-
لکه گیر
لغتنامه دهخدا
لکه گیر. [ ل َک ْ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه لکه گیرد (از لباس و جز آن ). || آنکه اصلاح قسمتهای ریخته ٔ گچ و مانند آن از دیواری یا سقفی کند.
-
لکه گیری
لغتنامه دهخدا
لکه گیری .[ ل َک ْ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل لکه گیر. عمل ستر و اصلاح لکه ها از گچ یا نقش دیواری و غیره . اصلاح کردن قسمتهای ریخته ٔ گچ و مانند آن از دیواری و سقفی و غیره . ریخته های گچ یا نگار دیواری یا سقفی را به صلاح آوردن . || زدودن لک لباس و ...
-
لکه موزی
لغتنامه دهخدا
لکه موزی . [ ل َ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی میان محمودآباد و تلیکسر مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 32).
-
لکه دار شدن
لغتنامه دهخدا
لکه دار شدن . [ ل َک ْ ک َ / ک ِش ُ دَ ] (مص مرکب ) لکه دار شدن عرض و نام و ناموس و جز آن از کسی ؛ به تهمتی یا ارتکابی زشت مشهور شدن .
-
لکه دار کردن
لغتنامه دهخدا
لکه دار کردن . [ ل َک ْ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لکه دار کردن نام و ناموس و عرض و جز آن از کسی ؛ تهمتی بر او نهادن . زشت گردانیدن .
-
لکه گیری کردن
لغتنامه دهخدا
لکه گیری کردن . [ ل َک ْ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به لکه گیری شود.
-
جستوجو در متن
-
چیالک
لغتنامه دهخدا
چیالک . [ ل َ ] (اِ) توت فرنگی . چیلک . شاکله . چلم . در عربی آن را فروله و شُلیک خوانند. گیاهی از خانواده ٔ گلسرخیان و از تیره ٔ چیالک هاست و چند سال عمر میکند. جوانه ای میزند که نمو آن ساقه ٔ خزنده ٔ چیالک را تشکیل میدهد. این ساقه بر زمین میخزد، و ...
-
خجک
لغتنامه دهخدا
خجک . [ خ َ ج َ ] (اِ) نقطه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). لکه داغ . (ناظم الاطباء). نکته . و کته . (منتهی الارب ): بَرَش . خجکهای سیاه و سپید بر اسب بخلاف رنگ آن . ذَرنوح جانوری است زهردار سرخ رنگ با خجکهای سیاه که می پرد. ذِرَّح جان...
-
زخم خرما
لغتنامه دهخدا
زخم خرما. [ زَ م ِ خ ُ ](ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) سالک . لُکّه سال . در هند،دانه ٔ شرق و زخم شرق ، در حلب ، دانه ٔ سال و دمل حلب ،در حبشه ، غسرة. از دانه هایی است که در برخی از مناطق در پوست پدید آید و گاه با جراحت همراه باشد در آغاز دانه هایی کوچک و ب...
-
نپانتس
لغتنامه دهخدا
نپانتس . [ ن ِ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) نام گیاهی است از حشره خواران کیسه دار که در جنگلهای نواحی گرم و مرطوب و در شکافهای پوست درختان میروید.برگهای آن دارای قسمتی پهن است که به رشته ٔ باریکی منتهی می شود و این رشته ٔ باریک می تواند به دور ساقه های باریک...
-
عوسج اسود
لغتنامه دهخدا
عوسج اسود. [ ع َ س َ ج ِ اَس ْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختچه ای است از تیره ٔ عناب ها به ارتفاع 3 تا 4 متر، دارای شاخه های بدون خار (بدین وسیله از عناب و نرپرن تمیز داده میشود). این گیاه در غالب نواحی مرطوب و جنگلهای اروپای شمالی و مرکزی و سیبر...