کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
لکح
لغتنامه دهخدا
لکح . [ ل َ ] (ع مص ) به مشت زدن کسی را. زدن کسی را شبیه به زَدِ مشت . (منتهی الارب ). زدن شبیه به زَدِ وَکْز. (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
لکیدن
لغتنامه دهخدا
لکیدن . [ ل ُ دَ ] (مص ) لُک رفتن شتر و اسب و غیره . لکه رفتن . و رجوع به لُک و لُکّه شود.
-
کاخج
لغتنامه دهخدا
کاخج . [ خ َ ] (اِ) رنگ و لکه و داغ و چرک و آلایش . (ناظم الاطباء).
-
ملکوک
لغتنامه دهخدا
ملکوک . [ م َ ] (ص ) نعت مفعولی منحوت از لک و لکه ٔ فارسی . لکه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا). || کنایه از بدنام و بی آبرو.- ملکوک شدن عرض کسی ؛ بدنام شدن . بی آبرو شدن او. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
گل مالی کردن
لغتنامه دهخدا
گل مالی کردن . [ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شستن یا مالیدن گل بر چیزی بمنظور پاکیزه کردن آن از لکه ٔ چربی .
-
رزیده
لغتنامه دهخدا
رزیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف ) رنگ شده و لکه شده . (ناظم الاطباء). رنگ کرده . (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
رجیدن
لغتنامه دهخدا
رجیدن . [ رَ دَ ] (مص ) رنگ کردن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به رزیدن و رجنده و رجندگی شود. || لکه کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
لک رفتن
لغتنامه دهخدا
لک رفتن . [ ل ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) لکه رفتن .نوعی از رفتار اسب . قسمی حرکت اسب و شتر و جز آن .
-
مرقط
لغتنامه دهخدا
مرقط. [ م ُ رَق ْ ق َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از ترقیط. رجوع به ترقیط شود. || داغدار و لکه دار. (ناظم الاطباء).
-
منمر
لغتنامه دهخدا
منمر. [ م ُ ن َم ْ م َ ] (ع ص ) دگرگون و متغیر شده . || پلنگی کرده شده . || داغ دار و لکه دار شده . (ناظم الاطباء).
-
بال تذرو
لغتنامه دهخدا
بال تذرو. [ ل ِ ت َ ذَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لکه ٔ ابر یعنی پارچه ٔ ابر. (غیاث اللغات ).
-
خال خال
لغتنامه دهخدا
خال خال . (ص مرکب ) بسیار لکه دار. (ناظم الاطباء). منقش به خالها. با خالها. منقطه . مرقش . رجوع به لغت خال شود.
-
خجکدار
لغتنامه دهخدا
خجکدار. [ خ ُ ج َ ] (نف مرکب ) صاحب خال . مُنَقَّط. (یادداشت بخط مؤلف ). لکه دار. داغدار. (ناظم الاطباء).
-
خون آلود کردن
لغتنامه دهخدا
خون آلود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آغشته بخون کردن . با خون لکه دار کردن .