کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لکانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لکانه
لغتنامه دهخدا
لکانه . [ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ) معرب آن لقانق ، و ظاهراً مصحف نکانه است که نقانق معرب آن است . رجوع به جهودانه در فرهنگ رشیدی شود. لکامه . روده ٔ گوسفند به گوشت آگنده و پخته . (برهان ). چرغنده . مالکانه . زونج . عصیب . روده ٔ گوسفند که به گوشت و جگر پ...
-
جستوجو در متن
-
لکانک
لغتنامه دهخدا
لکانک . [ ل َ ن َ ](اِ) محرف نکانک است . رجوع به نکانک و لکانه شود.
-
لکامه
لغتنامه دهخدا
لکامه . [ ل َ م َ / م ِ ] (اِ) روده ٔ گوسفند را گویند که آن را با گوشت و نخود و مصالح پر کرده و پخته باشند و آن را به عربی عُصیب خوانند. (برهان ). چرغند. لکانه . (جهانگیری ). || شرم مردم . (از برهان ).
-
رونج
لغتنامه دهخدا
رونج . [ رَ وَ / رِ وَ ] (اِ) روده و امعای گوسفند را گویند که با گوشت و برنج و مصالح پر کرده باشند و به عربی عصیب خوانند. (برهان ) (آنندراج ). امعای گوسفند که به گوشت و برنج و ادویه پر کنند و آن را جرغند و جگرآگند و زونج نیز گویند. (فرهنگ خطی ). لکان...
-
مالکانه
لغتنامه دهخدا
مالکانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) هفت مغز بود، حلوایی خشک است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497). نام حلوایی است که از برنج پزند و آن در گیلان متعارف است و بعضی گویند حلوایی است خشک و آن از هفت مغز سازند که مغزبادام و مغز گردکان و زردآلو و شفتالو و پسته و فند...
-
زلیبیا
لغتنامه دهخدا
زلیبیا. [ زِ / زُ ] (اِ) حلوایی است مشهور و عربان زلابیه گویند. (برهان ). شیرینی معروف و آن را زلابی و زلیبا و زلابیه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی از شیرینی که به هندی جلیبی گویند. (غیاث ): زلیبیه ؛ شیرینی معروف و زلابی و زلیبه و زلیبا و ز...
-
آگنج
لغتنامه دهخدا
آگنج . [ گ َ ] (اِ) امعاء سطبر گوسفند و مانند آن بگوشت آکنده : عصیب و گرده برون کن تو زود و برهم کوب جگر بیازن و آگنج را بسامان کن وز این همه که بگفتم نصیب روز بزرگ غدود و زهره و سرگین و خون و فوکان کن . کسائی .چرغند، رونج ، ارونج ، مالکانه ، شاه لوت...
-
زیراکه
لغتنامه دهخدا
زیراکه . [ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) از برای آنکه . (ناظم الاطباء). زیراک . زیرا. (فرهنگ فارسی معین ). چونکه . بدین جهت که . بعلت اینکه . مخفف از این راه که . به این دلیل که . از آن رو که .برای آنکه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نتوانم این دلیری من کردن ...
-
زونج
لغتنامه دهخدا
زونج . [ زَ وَ / زِ وَ ] (اِ) عصیب و روده و مانند آن بود که فراهم نوردند گرد یا دراز. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 57). زونج و لکانه عصب بود. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ، ایضاً). روده های گوسفند باشد که با گوشت و پیه پر کرده قاق کنند و در وقت حاجت پزند و خورند...
-
اینک
لغتنامه دهخدا
اینک . [ ن َ ] (ق ، صوت ) اکنون . (غیاث ) (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا). اکنون . این زمان . الحال . (فرهنگ فارسی معین ) : گر زانکه لکانه ات آرزویست اینک بمیان ران لکانه . طیان .اینک رهی بمژگان راه تو پاک رفته نزدیک تو نه مایه نه نیز هیچ سفته . جلاب...
-
طیان
لغتنامه دهخدا
طیان . [ طَی ْ یا ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن محمدبن یوسف بن اسحاق السخی (ظ: الشیخی ) الطیان الشاعر بالعجمیة. وی اهل قریه ٔ شیخ بوده . بیشتر اشعار او در سحق و مطاینه (ظ : مطایبه ) میباشد. دیوان وی در مرو شهرتی دارد. در آخر توبه کرد و دیگر دهان و زبان ب...
-
آرزو
لغتنامه دهخدا
آرزو. [ رِ ] (اِ) شهوت . (ربنجنی ). اشتهاء. (حبیش تفلیسی ). قوّت ِ جذب ملایم . هوی ̍. هوا : همی ز آرزوی ... -ر، خواجه را گه خوان بجز زونج نباشد خورش بخوانش بر. معروفی .برِ شاه مکران فرستاد و گفت که با شهریاران خرد باد جفت نگه کن که ما از کجا رفته ایم...