کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لکا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لکا
لغتنامه دهخدا
لکا. [ ل َ ] (اِ) رنگ لاک و آن رنگی باشد سرخ که در هندوستان سازند و با ثفل آن کارد و شمشیر را در دسته محکم کنند. (برهان ). لاک . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ). لک : نار چون در حقه ٔ زرین نگینهای عقیق سیب چون بر مهره ٔ سیمین نشانهای لکا. قطران .ص...
-
لکا
لغتنامه دهخدا
لکا. [ ل َ] (اِ) لخا. کفش . لالکا. پای افزار. لخه : کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی ساخته پایکها را ز لکا موزگکی . منوچهری .حب علی ز رضوان بر سر نهدت تاج از پایها برون کندت مالکی لکا. ناصرخسرو. || چرمی را گویند که آن را دباغت نکرده باشند و مسا...
-
واژههای مشابه
-
رنگ لکا
لغتنامه دهخدا
رنگ لکا. [ رَ ل ُ ] (اِ مرکب ) رنگ لاک باشد و بدان چیزها رنگ کنند. (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به لکا و لاک شود.
-
واژههای همآوا
-
لک ء
لغتنامه دهخدا
لک ء. [ ل َک ْءْ ] (ع مص ) زدن کسی را. || حق کسی را به وی دادن . || بر زمین افکندن کسی را. (منتهی الارب ).
-
لکع
لغتنامه دهخدا
لکع. [ ل َ ک َ / ل َ ] (ع مص ) چسبیدن چرک بر چیزی و لازم شدن . (منتهی الارب ). شوخ گرفتن بر چیزی . (تاج المصادر). چرک چفسیدن بر اندام . لکد. || لکاعة. ناکس گردیدن . (منتهی الارب ).
-
لکع
لغتنامه دهخدا
لکع. [ ل ِ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ).
-
لکع
لغتنامه دهخدا
لکع. [ ل ُ ک َ ] (ع ص ، اِ) ناکس . بنده ٔ نفس خوار. || بنده . || گول . || اسب . || آنکه متوجه گفتگو و جز آن نشود. || اسب کره . || خر کره . || کودک خرد. || ریم و چرک . (منتهی الارب ).
-
لکع
لغتنامه دهخدا
لکع. [ل َ ] (ع مص ) گزیدن مار و کژدم . || خوردن . || نوشیدن . || سر زدن بره پستان مادر را در وقت شیر مکیدن . (منتهی الارب ). || سستی کردن . تأخر .
-
جستوجو در متن
-
لخا
لغتنامه دهخدا
لخا. [ ل َ ] (اِ) کفش . پای افزار.سرموزه . (برهان ). لکا .
-
لکائی
لغتنامه دهخدا
لکائی . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به لکا. || سرخی . رنگ سرخ . چه گل سرخ را لکا گویند. (برهان ) : ور تو حکیمی بیار صحبت معقول زرد مکن پیش من رخان لکایی .ناصرخسرو.
-
موزگک
لغتنامه دهخدا
موزگک . [ زَ / زِ گ َ ](اِ مصغر) موزه ٔ خرد. (یادداشت مؤلف ) : کبک چون طالب علمی است در این نیست شکی مسأله خواند تا بگذرد از شب سه یکی ساخته پایکها را ز لکا موزگکی . منوچهری .و رجوع به موزه شود.
-
بن لاک
لغتنامه دهخدا
بن لاک . [ ب ُ ] (اِ مرکب )لک ، بن لاک باشد و لکا باز پس مانده بود و در دسته های کارد بکار رود. لک که دسته های کارد بدان سخت کنند. (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ص 283). رجوع به دوزه شود.