کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لپ لپ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لپ لپ
لغتنامه دهخدا
لپ لپ . [ ل َ ل َ ] (اِ صوت ) صدا و آواز آش خوردن . || صدا و آواز آب خوردن سگ را گویند.(برهان ). || لف لف . رجوع به لف لف شود.
-
جستوجو در متن
-
لپوت
لغتنامه دهخدا
لپوت . [ ل ُ ] (اِ) اندرون رخسار. (آنندراج ). لپ .
-
غپ
لغتنامه دهخدا
غپ . [ غ ُ ] (اِ) لپ در لهجه ٔ قزوینی . در تداول عامه : غپش بالا آمده .
-
مخملی
لغتنامه دهخدا
مخملی . [ م َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مخمل و مانند مخمل . (ناظم الاطباء). غالباً برای صافی و لطافت موصوف بیان می شود: لپ مخملی . و رجوع به مخمل شود.
-
کپ
لغتنامه دهخدا
کپ . [ ک ُ ] (اِ) دهن باشد و به عربی فم گویند. (برهان ). دهان . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). فم . (فرهنگ فارسی معین ) : من دهان پیش توکنم پر بادتا زنی بر کپم تو زابگرا. رودکی .گفتم آن زلف و کپت گیرم در دست بگفت ارفع الدرهم خذ منه عناقیدرطب . س...
-
لابیرنت
لغتنامه دهخدا
لابیرنت . [ رَ ] (اِخ ) لپ رهونیت ، کاخی بزرگ چهار گوش (200 گز * 150 گز) به مصر. در محل کنونی دهکده ٔ هَوارَه به مشرق دریاچه ٔ مُریس . داخل آن شامل عده ای بسیار از اطاقهای کوچک و تاریک به شکل مربع بود که بتوسط دالانهای درهم به هم ارتباط داشتند و بیگا...
-
کب
لغتنامه دهخدا
کب . [ ک َ ] (اِ) کپ . اندرون رخ یعنی گردبرگرد دهان از جانب درون . (آنندراج ). غُنب درتداول مردم قزوین . قب . (برهان ذیل کب ) : روان گشته دایم دو چیز از چهارش ز دو چشم کوری ، ز دو کبش لالی .عارضی (لغت فرس چ دبیرسیاقی ص 11 و چ مرحوم اقبال ص 28 ذیل کپ ...
-
چیک لک
لغتنامه دهخدا
چیک لک . [ ل َ ] (اِ) نام ترکی میوه ای است شبیه به دل گنجشک که دانه های ریزی شبیه به دانه های میوه ٔ توت دارد. رنگ رسیده ٔ آن سرخ تیره و مزه اش ترش شیرین است و گیاهش به قدر شبری و زیاده ازآن . بویش به بوی گرمک و خربوزه مانند است . برگش مانند برگ گل س...
-
شتر
لغتنامه دهخدا
شتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِ) اُشْتُر، جانوری پستاندار عظیم الجثه از گروه نشخوارکنندگان که خود تیره ای خاص را به وجود می آورد. این پستاندار بدون شاخ است ولی دارای دندانهای نیش میباشد. معده ٔ شتر دارای سه قسمت است و هزارلا (برجستگی و فرورفتگی ) ندارد. در هر پ...
-
اریارات
لغتنامه دهخدا
اریارات . [ اَ ] (اِخ ) آریارات . ازپادشاهان کاپادوکیه (آسیای صغیر) ملقب به فیلوپاتر.وی چون بر تخت اجداد خویش نشست برای پدر مراسم دفن باشکوهی ترتیب کرد و بدوستان و بسران سپاه و همه ٔ تبعه ٔ خود عطوفت بسیار کرد و مورد محبت گروهی گردید و میتروبازان را ...
-
گونه
لغتنامه دهخدا
گونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را گویند. (انجمن آرا). هریک از برجستگی دو جانب روی آدمی . (یادداشت مؤلف ). دو طرف صورت . لپ ...
-
دو
لغتنامه دهخدا
دو. [ دُ ] (عدد، ص ، اِ) عدد معروف که ترجمه ٔ اثنین باشد و این بر لفظ جمع نیز بیاید. (آنندراج ). شمار پس از یک و پیش از سه . یک با یک . اثنان . اثنتان . اثنین . اثنتین . ثنتان . ثنتین . ضعف یک . نماینده ٔ آن در ارقام هندسیه «2» و در حساب جُمَّل «ب » ...