کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لِرّ دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لر
لغتنامه دهخدا
لر. [ ل َ ] (اِ) جوی باشد اعم از آنکه سیلاب کنده باشد یا آدمی . (برهان ) (جهانگیری ) : لری کندند ناهموار در پیش که باد ازوی سر آید در تک خویش . امیرخسرو (از جهانگیری ).|| تخته سنگ . صخره (در لهجه ٔ بختیاری ): میرَه م توربی آردم بُن لر (به لهجه ٔ بختی...
-
لر
لغتنامه دهخدا
لر. [ ل ِ ] (اِخ ) نام رودی در فرانسه که بحوضه ٔ آرکاشن ریزد و در ازای آن هشتاد هزارگز باشد.
-
لر
لغتنامه دهخدا
لر. [ ل ُ ] (اِ) کام . || توان . || مرادو مطلب . || بره و بچه گوسفند. (برهان ).
-
لر
لغتنامه دهخدا
لر. [ ل ُ ] (اِخ ) (ایل ...) نام قبیله ای از ایرانیان . طایفه ای از ایرانیان چادرنشین . طایفه ای از صحرانشینان و مردم قهستان . (برهان ). نام طایفه ای است از مردم صحرانشین . (جهانگیری ). لر و یا لور نام عشیرتی است بزرگ از عشایر کرد. رجوع به لرستان شود...
-
لر
لغتنامه دهخدا
لر. [ ل ُ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب (از ایلات خمسه ٔ فارس ). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87). رجوع به طایفه ٔ جباره شود.
-
لر
لغتنامه دهخدا
لر. [ ل ُ ] (اِخ ) دهی از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه ، واقع در هفت هزارگزی باختر کوزران و یک هزارگزی بنداردشت ، سردسیر، دارای 150 تن سکنه . مسلمان ، کردی و فارسی زبان . آب آن از چشمه ، محصول آنجا غلات و حبوبات دیمی و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله د...
-
لر
لغتنامه دهخدا
لر. [ ل ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در چهارهزارگزی جنوب شاه آباد و دوهزارگزی برف آباد. دشت ، سردسیر، دارای 430 تن سکنه ، شیعه ، کردی و فارسی زبان . آب آن از رودخانه ٔ راوند. محصول آنجا غلات و چغندرقند و حبوبات و ص...
-
لر
لغتنامه دهخدا
لر. [ ل ُ ] (اِخ ) نام یکی از خاندانهای ساکن مزنگ (نوکنده )به طبرستان . (سفرنامه ٔ رابینو ص 66 بخش انگلیسی ).
-
لر
لغتنامه دهخدا
لر. [ ل ُ] (اِخ ) تیره ای از ایل نفر (از ایلات خمسه ٔ فارس ). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87). رجوع به ایل نفر شود.
-
کم لر
لغتنامه دهخدا
کم لر. [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قشلاقات است که در بخش قیدار شهرستان زنجان واقع است و 101 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
گل لر
لغتنامه دهخدا
گل لر. [ گ ُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ورگهان بخش هوراند شهرستان اهر واقع در 36500گزی جنوب خاوری هوراند و 22هزارگزی راه شوسه ٔ اهر کلیبر. هوای آن معتدل و دارای 39 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه...
-
پیره لر
لغتنامه دهخدا
پیره لر. [ رِ ل َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در 27هزارگزی شمال کلیبر و 27هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی ، معتدل ، مایل بگرمی . دارای 106 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ سلین و چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زر...
-
شیخ لر
لغتنامه دهخدا
شیخ لر. [ ش َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه است و 315 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
شیخ لر
لغتنامه دهخدا
شیخ لر. [ ش َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان خلخال است و 148 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
شیخ لر
لغتنامه دهخدا
شیخ لر. [ ش َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آختاچی بخش بوکان شهرستان مهاباد است و 347 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).