کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لُهُم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لهم
لغتنامه دهخدا
لهم . [ ل َ ] (ع ص ) مرد بسیارخیر. (منتهی الارب ).
-
لهم
لغتنامه دهخدا
لهم . [ ل َ / ل َ هََ ] (ع مص ) به یک بار فروخوردن چیزی را. (منتهی الارب ). فروخوردن . (منتخب اللغات ). || فروواریدن . (زوزنی ) (تاج المصادر).
-
لهم
لغتنامه دهخدا
لهم . [ ل َ هَِ / ل ُ هََ ] (ع ص ) رجل ٌ لهم ؛ مرد بسیارخوار. (منتهی الارب ).
-
لهم
لغتنامه دهخدا
لهم . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) گاو نر کلان سال . || سالخورده از هر چیزی . ج ، لهوم . (منتهی الارب ).
-
لهم
لغتنامه دهخدا
لهم . [ ل ِ هََ م م ] (اِخ ) ابن جلجب از بنی جدیس است . (منتهی الارب ).
-
لهم
لغتنامه دهخدا
لهم . [ ل ِ هََ م م ] (ع ص ) مرد روشن رای جوان مرد نیک کارگذار بسیارعطا. ج ، لهمون . || دریای بزرگ . || مرد سبقت گیرنده . || اسب نجیب نیکو درگذرنده از اسبان . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
لهم
لغتنامه دهخدا
لهم . [ ل َ ] (ع ص ) مرد بسیارخیر. (منتهی الارب ).
-
لهم
لغتنامه دهخدا
لهم . [ ل َ / ل َ هََ ] (ع مص ) به یک بار فروخوردن چیزی را. (منتهی الارب ). فروخوردن . (منتخب اللغات ). || فروواریدن . (زوزنی ) (تاج المصادر).
-
لهم
لغتنامه دهخدا
لهم . [ ل َ هَِ / ل ُ هََ ] (ع ص ) رجل ٌ لهم ؛ مرد بسیارخوار. (منتهی الارب ).
-
لهم
لغتنامه دهخدا
لهم . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) گاو نر کلان سال . || سالخورده از هر چیزی . ج ، لهوم . (منتهی الارب ).
-
لهم
لغتنامه دهخدا
لهم . [ ل ِ هََ م م ] (اِخ ) ابن جلجب از بنی جدیس است . (منتهی الارب ).
-
لهم
لغتنامه دهخدا
لهم . [ ل ِ هََ م م ] (ع ص ) مرد روشن رای جوان مرد نیک کارگذار بسیارعطا. ج ، لهمون . || دریای بزرگ . || مرد سبقت گیرنده . || اسب نجیب نیکو درگذرنده از اسبان . (منتهی الارب ).
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل َ ] (ع مص ) گوشت خورانیدن . (منتهی الارب ). گوشت دادن . (تاج المصادر) (زوزنی ). || استوار کردن . || گوشت را از استخوان باز کردن و خوردن . || پیوند دادن نقره را و اصلاح کردن آن . (منتهی الارب ). پیوند آبگینه و چینی و جز آن کردن . || کشتن . (...
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل َ / ل َ ح َ ] (ع اِ) گوشت . ج ، لحام و الحم و لحوم و لحمان . (منتهی الارب ) : بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان و جلد مقشور. منوچهری .نفس باداست و جسمت خاک و لحمت آب وخون آتش چو رعد آواز و خنده برق و پشتت کوه و خوی باران . ناصرخسرو.ب...