کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لَيْتَنِي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زج
لغتنامه دهخدا
زج . [ زُج ج ] (اِخ ) موضعی است در ناحیه ٔ ضریه . (منتهی الارب ). موضعی است . (مهذب الاسماء). یاقوت آرد: موضعی است که مرقش آنرا در شعر خویش یاد کرده است : أبلغا المنذر المنقب عنی غیر مستعتب و لا مستعین لات هنا و لیتنی طرف الزج ْ-ج و اهلی بالشام ذات ...
-
منسی
لغتنامه دهخدا
منسی . [ م َ سی ی / م َ ] (ع ص ) فراموش شده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فراموش کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). فراموش شده و در فراموشی نهاده و غفلت شده و اهمال کرده شده و سهل انگاری شده و سهوشده . (ناظم الاطباء) : فأجائها المخاض الی جذع النخل...
-
تفصی
لغتنامه دهخدا
تفصی . [ ت َ ف َص ْ صی ] (ع مص ) از دشواری و تنگی بدر آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی )(از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). خلاص شدن انسان از مضیقه و بلیه و دین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اگر استبداد و استقلال تو... و تفصی ...
-
ذهاب
لغتنامه دهخدا
ذهاب . [ ذَ ] (ع مص ) ذهوب . مذهب . رفتن . برفتن . شدن . بشدن . (تاج المصادر بیهقی ). گذشتن . بگذشتن . گذشت . گذر. مقابل مجی ٔ. آمدن . و مقابل ایاب . بازگشتن : کرایه کردن مال برای ذهاب و ایاب ؛ دو سره کرایه کردن آن . ذهاب و ایاب . آمدو شد. رفت و آمد....
-
خدیجه
لغتنامه دهخدا
خدیجه . [ خ َ ج َ ] (اِخ ) بنت مأمون عباسی از فصحای شاعران بود. وقتی جاریه ای مغنیه مسماة به شاریة ابیات ذیل که از نتایج افکار مشارالیهاست در مجلس متوکل عباسی خواند:باﷲ قولوالی لمن ذا الرشاالمثقل الردف الهضیم الحشااظرف ما کان اذا ماصحاو املح الناس ا...
-
جذع
لغتنامه دهخدا
جذع . [ ج َ ذَ ] (ع اِ) آنچه پیش از ثنی باشد، یعنی گوسپند و گاو بسال دوم در آمده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). گوسفند که بسال دوم باشد. (غیاث اللغات ، از لطائف و منتخب ). سال پیش از ثنی است و ثنی آن است از شتر پای بشش سال گذا...
-
زه
لغتنامه دهخدا
زه . [ زِه ْ / زَه ْ ] (اِمص ) زاییدن آدمی و حیوانات دیگر باشد. (برهان ) (آنندراج ). زادن را گویند. (جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از غیاث ). زادن چنانکه گویند درد زه یعنی درد زادن . (فرهنگ رشیدی ). زاییدن . زایش .(فرهنگ فارسی معین ). و زهیدن مصدر آن اس...
-
لقمان
لغتنامه دهخدا
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن عاد الاکبر. جاحظ در البیان و التبیین گوید: و کانت العرب تعظم شأن لقمان بن عاد الاکبر و الاصغر و لقیم بن لقمان فی النباهة و القدر و فی العلم و الحکم و فی اللسان و فی الحلم و هذان غیر لقمان الحکیم المذکور فی القرآن علی ما یق...
-
ملتفت
لغتنامه دهخدا
ملتفت . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) برگشته به سوی کسی یا چیزی نگرنده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه برگشته می نگرد. || آنکه خم می کند خود را. || آنکه به یک طرف سر را می پیچاند. || مأخوذ از تازی ، آگاه و متوجه و خبردار نگرنده . (ناظم الاطباء...
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن احمد الاندلسی . او راست :ودعتنی بزفرة و اعتناق ثم نادت متی یکون التلاقی و تصدّت فاشرق الصبح منهابین تلک الجیوب و الاطواق یا سقیم الجفون من غیر سقم بین عینیک مصرع العشاق ان یوم الفراق افظع یوم لیتنی مت قبل یوم الفراق .و او را...
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن علی حرمازی ابوعلی . از موالی و بستگان بنی هاشم و از آل سلیمان بن علی بن عبداﷲبن عباس است و از آن روی وی را به حرماز نسبت دادند که روزگاری در بصره میان بنی حرماز منزل داشت و حرماز لقب است و نام پدر این قبیله حارث بن مالک ب...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن هشام بن مغیرةبن عبداﷲبن عمرو بن مخزوم قرشی مخزومی . مکنی به ابی عبدالرحمن . مادر او ام الجلاس اسماء دخترمخربة (مخرمة) و بقول عسقلانی فاطمه دختر ولیدبن مغیرة است . او از بزرگان عرب در جاهلیت و از بزرگان اسلام و از صحابه است . ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم بن الخطاب الخطابی بستی . مکنی به ابوسلیمان از اولاد زیدبن الخطاب برادر عمربن الخطاب . و این نسبت را ابوعبید هروی و ابومنصور ثعالبی دو شاگرد احمدگفته اند. و چنانکه عبدالرحمان بن عبدالجبار الفامی الهروی در تار...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدربه بن حبیب بن حدر بن سالم ، مولی هشام ابن عبدالرحمان بن معاویةبن هشام بن عبدالملک بن مروان قرطبی اندلسی اموی و کنیت او ابوعمر است یاقوت گوید: حمیدی ذکر او آورده و گوید او در جمادی الاولی بسال 348 هَ . ق . درگذشت...
-
ابونواس
لغتنامه دهخدا
ابونواس . [ اَ ن ُ ] (اِخ ) حسن بن هانی بن عبدالاول بن الصبّاح الحکمی الفارسی الأهوازی الشاعر المشهور. جدّ او از موالی جرّاح بن عبداﷲ حکمی والی خراسانست و اینکه در نسبت او را حکمی گویند بدین مناسبت است . محمدبن داودبن الجراح در کتاب الورقة آرد که مو...