کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لَش لاشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لش
لغتنامه دهخدا
لش . [ ل َ ] (اِ) (به لهجه ٔ طبری ) زمین آب دار.
-
لش
لغتنامه دهخدا
لش . [ ل َ ] (اِخ ) نام قضائی در ولایت و سنجاق اشقورده از آرنائودستان محدود از شمال به اشقورده و از مشرق به قضای میردیته و از جنوب به قضای آقچه حصار و از مغرب به دریای آدریاتیک و آن به انضمام دو ناحیه ٔ زادریمه و مالیسیا، سی هزار تن سکنه و 39 قریه دا...
-
لش
لغتنامه دهخدا
لش . [ ل َش ش ] (ع اِ) تتم . (منتهی الارب ). سماق . رجوع به سماق شود. || ماش . (منتهی الارب ).
-
لش
لغتنامه دهخدا
لش . [ ل َش ش ] (ع مص ) راندن . (منتهی الارب ).
-
لش
لغتنامه دهخدا
لش . [ ل ُ ] (اِ) مخفف لوش که لجن باشد و آن گل و لای تیره و سیاه است که در ته تالابها و بن حوضها بهم میرسد. (برهان ). گل تیره باشد که در بن حوض و سیه آبها بهم رسد و آن را لوش نیز خوانند : صاف باشد زلال دولت توتیره شد آب دشمنانْت ز لش . پوربهای جامی (...
-
لش
لغتنامه دهخدا
لش . [ ل ُ ] (اِخ ) نام کرسی بخش در «آندر - اِ - لوآر»، واقع در 37 هزارگزی جنوب شرقی تور نزدیک اندر به فرانسه ، دارای راه آهن و 4760 تن سکنه . و آنجا مولد آلفرد دووینیی است .
-
لش
لغتنامه دهخدا
لش . [ ل ُ ] (اِخ ) نام قصبه ٔ مرکز قضا به آرنائودستان ، در سنجاق اشقورده ، واقع در 36 هزارگزی جنوب شرقی اشقورده . دارای 5300 تن سکنه و چهارسوقی مشتمل بر هشت باب دکان و بازار یکشنبه ٔ دائم و چهار جامع. هوای قصبه به علت مردابهائی که براثر طغیان نهر در...
-
لش بازی
لغتنامه دهخدا
لش بازی . [ ل َ ] (حامص مرکب ) بیعاری . عمل بیعاران . کارهای مردم لش .
-
لش خوار
لغتنامه دهخدا
لش خوار. [ ل َ خوا / خا ] (نف مرکب ) جیفه خوار. مردارخوار. || (اِ مرکب ) لاش خوار. لش خور.کرکس . نوعی مرغ بزرگ جثه . رجوع به دال و کرکس شود.
-
لش خور
لغتنامه دهخدا
لش خور. [ ل َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آنکه جیفه خورد. || (اِ مرکب ) دال . لش خوار. لاشخوار. مرغ مردارخوار. کرکس . رجوع به دال و کرکس شود.
-
لش کش
لغتنامه دهخدا
لش کش . [ ل َ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) ارابه و جز آن که با آن لش گوسفند به دکانهای قصابی برند. || (نف مرکب ) کشنده ٔ لش گوسفند به دوش ودر لش کش نهنده یا از آن برگیرنده و به دکان برنده .
-
لش کشی
لغتنامه دهخدا
لش کشی . [ ل َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل لش کش . || مرده کشی .
-
لش مرده
لغتنامه دهخدا
لش مرده . [ ل َ م ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) رجوع به لش ، لاش و لاش مرده شود.
-
لش مرزمخ
لغتنامه دهخدا
لش مرزمخ . [ ل َ م َ زَ م َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گسگرات بخش صومعه سرا شهرستان فومن ، واقع در 13هزارگزی شمال صومعه سرا و دو هزارگزی شوسه ٔ صومعه سرا به ضیابر. جلگه ، معتدل مرطوب و دارای 325 تن سکنه . شیعه ،گیلکی و فارسی زبانند. آب آن از رود ماسال ....
-
تنه لش
لغتنامه دهخدا
تنه لش . [ ت َ ن َ / ن ِ ل َ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، سخت کاهل . سخت عاطل و گریزنده از کار و کسب و تحصیل روزی . تنبل . بیکاره . بی تعصب . بی ننگ و عار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || توسعاً، دشنام گونه ایست که با بزرگی جثه کاهل و بیکاره است . دشنام...