کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لَب و خال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ] (اِخ ) از توابع بادغیس . (نزهة القلوب ص 153).
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ] (اِخ ) نام شهری است به اندلس از ناحیه ٔ بحر المحیط. (معجم البلدان ).
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ب ُن ْ ] (ع اِ)لغتی است در لبوة به معنی شیر ماده . (منتهی الارب ).
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َب ب ] (ع ص ) مقیم . لازم گیرنده کاری را. لازم گیرنده جائی را. (منتهی الارب ). زمینگیر.
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن سلیمان بن محمدبن هود. والی شهر وشقة از بلاد اسپانیا در قرن پنجم هجری . (الحلل السندسیة ج 2 ص - 257 - 258).
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل ُب ب ] (ع مص ) خردمند شدن . (زوزنی ). عاقل شدن . لبابة. (منتهی الارب ).
-
لب به لب
لغتنامه دهخدا
لب به لب . [ ل َ ب ِ ل َ ] (ص مرکب ) (در تداول عوام ) لبالب . پر تا لبه . مالامال . پر. رجوع به لبالب شود : پی دشمنان پخت آشی عجب ز ماهیچه دکان شده لب به لب .میرزا طاهر وحید (در توصیف شمشیرگر، از آنندراج ).- لب به لب شدن ؛ پر شدن . مالامال شدن .
-
کبک لب
لغتنامه دهخدا
کبک لب . [ ک َ ل َ ] (ص مرکب ) که لبی چون کبک زیبا دارد. || مجازاًزیبالب . لعل لب ، بمناسبت سرخی منقار او : در گریه ٔ وداع تذروان کبک لب طاووس وار پای گل آلود می بریم .خاقانی .
-
گوش لب
لغتنامه دهخدا
گوش لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه خطش هنوز ندمیده باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
گرفته لب
لغتنامه دهخدا
گرفته لب . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ل َ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم خاموش باشد. (برهان ) : دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب نطق من آب تازیان برده به نکته ٔ دری .خاقانی (دیوان عبدالرسولی ص 429).
-
وادی لب
لغتنامه دهخدا
وادی لب . [ ی ِ ل ُ ] (اِخ ) رودی است در ایالت تگزاس ایالات متحده ٔ امریکا که تقریباً 500 هزار گز طول دارد.
-
آویخته لب
لغتنامه دهخدا
آویخته لب . [ ت َ / ت ِ ل َ ] (ص مرکب ) اَهْدَل . هَدْلاء.
-
لاله لب
لغتنامه دهخدا
لاله لب . [ ل َ / ل ِ ل َ ] (ص مرکب ) صاحب لبی به رنگ لاله .
-
لب گشادن
لغتنامه دهخدا
لب گشادن . [ ل َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل لب بستن . سخن گفتن . سخن آغازیدن . بگفت آمدن . لب گشودن : نباید گشادن در این کار لب بر شاه باید شدن نیم شب . فردوسی .چنین گفت پس با دبیر بزرگ که بگشای لب را تو ای پیر گرگ . فردوسی .نیشکر با همه شیرینی اگر لب...
-
لب گشودن
لغتنامه دهخدا
لب گشودن . [ ل َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به لب گشادن شود.