کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ليلا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لیلا
لغتنامه دهخدا
لیلا. [ ل َ ] (اِخ ) بنت مسروق و همسر امیرالمؤمنین علی علیه السلام که ابوبکر و عبداﷲ از بطن ویند. (مجمل التواریخ و القصص ص 455). رجوع به لیلی بنت مسعود شود.
-
لیلاً
لغتنامه دهخدا
لیلاً. [ ل َ لَن ْ ] (ع ق ) شب هنگام .
-
لیلاً و نهاراً
لغتنامه دهخدا
لیلاً و نهاراً. [ ل َ لَن ْ وَ ن َ رَن ْ ](ع ق مرکب ) شبانه روز.
-
جستوجو در متن
-
چال سیلابی
لغتنامه دهخدا
چال سیلابی . [ ل ِ ] (اِخ ) نام محله ای از محلات قدیم تهران : لیلا را بردند چال سیلابی براش خریدند سیب و گلابی .(از تصنیفی که رنود تهران برای لیلا دختر کنت دمونت فر اولین رئیس نظمیه (شهربانی ) در دوران ناصرالدین شاه ساختند).
-
غمل
لغتنامه دهخدا
غمل . [ غ َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). نام جایی است . شاعر گوید : کیف تراها و الرجال تقبض بالغمل لیلا و الحداة تنغض .(از معجم البلدان ).
-
مرجحن
لغتنامه دهخدا
مرجحن . [ م ُ ج َ ح ِن ن ] (ع ص ) جیش مرجحن ؛ ثقیل . (اقرب الموارد). لشکر گران و بسیار. (منتهی الارب ). علیک لیلا مرجحناً؛ ثقیلا لایتحرک ؛ سنگینی دیر پای و بی حرکت . (از اقرب الموارد).
-
غشاش
لغتنامه دهخدا
غشاش . [ غ ِ ] (ع اِ) اول تاریکی و پسین آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اول الظلمة و آخرها. (اقرب الموارد). نزدیک فروشدن آفتاب . || شُرب غشاش ؛ خوردنی اندک یا شتاب یا شرب ناگوار. (منتهی الارب )(آنندراج ). شرب غشاش ؛ ای قلیل الکدرة او عجل او غیر مری ٔ...
-
اخبط
لغتنامه دهخدا
اخبط. [ اَ ب َ ] (ع ص ) مرد پای زننده . ج ، خُبط. || (ن تف ) نعت تفضیلی از خبط.- امثال : اخبط من حاطب لیل ؛ لأن ّ الذی یحتطب لیلاً یجمع کل شی ٔ مما یحتاج الیه و ما لایحتاج فلایدری ما یجمع.اخبط من عشواء ؛ و هی الناقة التی لاتبصر باللیل فهی تطاء کل ...
-
حیوة
لغتنامه دهخدا
حیوة. [ ح َ یات ْ ] (ع اِمص ) رسم الخطی از کلمه ٔ حیاةیا حیات خاص قرآن کریم . حیاة. زندگی . (منتهی الارب ).زندگانی . (ترجمان عادل ) (مهذب الاسماء) : و تشعل حولک النیران لیلاکذلک کنت ایام الحیوة. (از تاریخ بیهقی ).- حیوة طیبه ؛ روزی حلال . (منتهی الا...
-
صدغ
لغتنامه دهخدا
صدغ . [ ص ُ ] (ع اِ) مابین چشم و گوش مردم . (منتهی الارب ) (بحر الجواهر) (مقدمه ٔ ترجمان القرآن ). میان گوشه ٔ ابرو و گوش است و آن را شقیقه نیز گویند. (غیاث اللغات ). میان دنبال چشم و گوش . (مهذب الاسماء). بناگوش . (تفلیسی ). کلالک . (ذخیره ٔ خوارزمش...
-
غسانی
لغتنامه دهخدا
غسانی . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) (متوفی به سال 636 هَ . ق .) محمدبن علی بن خضر، مکنی به ابوعبداﷲ و ابن عسکر، نحوی لغوی و مورخ . وی از افاضل قرن هفتم هجری قمری است و در فنون مذکور مصنفاتی دارد از قبیل ، الاربعون حدیثاً، التکمیل و الاتمام لکتاب التحریف و ا...
-
اسراء
لغتنامه دهخدا
اسراء. [ اِ ] (ع مص ) بشب راه رفتن .(غیاث ). بشب رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). سری . مسری . || در سراة درآمدن . بسوی سراة شدن . (منتهی الارب ). || نزدیک شدن هنگام خایه کردن .- اسراء جرادة ؛ قریب بیضه نهادن رسیدن ملخ . (منتهی الارب ). تخم گذاری ملخ نزد...
-
اسهر
لغتنامه دهخدا
اسهر. [اَ هََ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سَهَر. بی خواب تر.- امثال : اسهر من النجم . اسهر من جُدْجُدْ ؛ هو شی ٔ شبیه بالجراد قفّاز، یقال له صراراللیل .اسهر من قطرب ؛ هو دویبة لاتنام اللیل کله من کثرة سیرها. هذا قول ابی عمرو و غیره لایرویه اسهر و ان...
-
حب شبیار
لغتنامه دهخدا
حب شبیار. [ ح َب ْ ب ِ ش َب ْ ] (اِ مرکب ) معجونی است که سدر و دوار را نفع دهدو صرع و صداع را دفع کند. صفت آن : صبر سقوطری سه درم ، پوست حلیله ٔ زرد و گل سرخ و تربد سفید و مصطکی ازهر یک درمی و نیم . همه را کوفته و بیخته به آب بادیان بسرشند و حبها ساخ...