کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لؤی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لؤی
لغتنامه دهخدا
لؤی . [ ل ُ ءَ ] (اِخ ) ابن غالب و هو الاصل الثالث من قریش و یتفرع منه علی حاشیة عمود للنسب ثلاث قبائل . (صبح الاعشی ج 1 ص 352).
-
لؤی
لغتنامه دهخدا
لؤی . [ ل ُءَ ] (اِخ ) ابن غالب بن فهربن مالک ، مکنی به ابوکعب .جدی جاهلی از قریش و جد هفتم رسول صلوات اﷲ علیه .
-
واژههای مشابه
-
لوی
لغتنامه دهخدا
لوی . [ ل َ وی ی ] (ع اِ) درختی است . || (ص ) گیاه خشک . (منتهی الارب ). تره ٔ خشک . (مهذب الاسماء). گیاه پژمرده . (منتهی الارب ).
-
لوی
لغتنامه دهخدا
لوی . [ ل َوا ] (ع اِمص ) پیچش شکم و درد آن . (منتهی الارب ). پیچائی ناف . (مهذب الاسماء). بیجیذج (طب ). فیجیذق . پیچیدک . پیچیدج . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی باب هشتم از جزء چهارم از گفتار نخستین از کتاب ششم ). علوز. علوص . بیماری که از بسیار خوردن و آشامی...
-
لوی
لغتنامه دهخدا
لوی . [ ل ِ ] (اِخ ) نام کرسی بخش کرس از ولایت سارتن به فرانسه . دارای 3247 تن سکنه .
-
لوی
لغتنامه دهخدا
لوی . [ ل ِ ] (اِخ ) امیل . مصور تاریخ فرانسه ، مولد پاریس (1826-1890 م .).
-
لوی
لغتنامه دهخدا
لوی . [ ل ِ ] (اِخ ) مُریس . ریاضی دان و مهندس فرانسوی ، مولد ری بوویه (1838-1910 م .).
-
لوی
لغتنامه دهخدا
لوی . [ ل ِ ] (اِخ ) نام سومین پسر یعقوب پیغمبر. رجوع به لاوی شود.
-
لوی
لغتنامه دهخدا
لوی . [ ل ِ ] (ع اِ) مماله ٔ لوا. درفش . عَلَم . و رجوع به لواء و لوا شود : سخن سپارد بیهوش را به بند بلاسخن سپارد هشیار را به عهد و لوی . ناصرخسرو.رتبت او نهاده منبر و تخت رفعت او سپرده عهد و لوی .ابوالفرج رونی .
-
لوی
لغتنامه دهخدا
لوی . [ ل ِ وا ] (اِخ ) یوم اللوی ؛ زعموا انه یوم واردات لبنی ثعلبة علی بنی یربوح . قال جریر : کسونا ذباب السیف هامة عارض غداة اللوی و النجیل (؟)تدمی کلومها.(مجمع الامثال میدانی ).
-
لوی
لغتنامه دهخدا
لوی . [ ل ِ وا ] (ع اِ) پایان ریگ توده . (منتهی الارب ). ریگ برهم پیچیده . ج ، الویه . (مهذب الاسماء). || جای باریک و کج شده از آن . ج ، الواء، الویه . (منتهی الارب ).
-
لوی
لغتنامه دهخدا
لوی . [ ل ُ وا ] (ع اِ) ناچیزها. || باطلها. (منتهی الارب ).
-
لوی
لغتنامه دهخدا
لوی . [ل ِ وا ] (اِخ ) نام رودباری از وادی های بنی سلیم و یوم اللوی وقعتی بدانجا بوده است . (از عجم البلدان ).
-
لوی الارطی
لغتنامه دهخدا
لوی الارطی . [ ل ِ وَ ل ْ اَ ](اِخ ) موضعی در شعر احوص بن محمد. (معجم البلدان ).