کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لؤمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لؤمة
لغتنامه دهخدا
لؤمة. [ل ُ ءَ م َ ] (ع ص ) آنکه کار کرده ٔ دیگری را حکایت کند. || (اِ) افزارهای آماج و ساختگی آن . (منتهی الارب ). جمله آلات برزگر. (مهذب الاسماء). جماعة اداة الفدان . (از اقرب الموارد). || آنچه از رخت خانه عاریت ندهند از نغزی آن . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
لومة
لغتنامه دهخدا
لومة. [ ل َ م َ ] (ع اِ) کار ملامتناک . یقال : جاء بلومة. || انگبین . (منتهی الارب ).
-
لومة
لغتنامه دهخدا
لومة. [ ل َ م َ ] (ع مص ) لوم . سرزنش . سرکوفت . ملام . ملامة. نکوهیدن . (منتهی الارب ). نکوهش : لومة لائم .
-
لومة
لغتنامه دهخدا
لومة. [ ل ُ وَ م َ ] (ع ص ) رجل لُومة؛ مرد بسیار ملامت کننده . (منتهی الارب ). سرزنش کننده .
-
لومة
لغتنامه دهخدا
لومة. [ م َ ] (ع ص ) رجل ٌلومة؛ مرد نکوهیده . || (اِمص ) «لی فیه لومة»؛ مرا در آن درنگی و نگرانی است . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
کار ملامتناک
لغتنامه دهخدا
کار ملامتناک . [ رِ م َ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لومة. لامه . (منتهی الارب ).
-
خدار
لغتنامه دهخدا
خدار. [ خ ِ ] (ع اِ) آلتی است که دجر را با لومه جمع میکند. (از متن اللغة).
-
اسفورقان
لغتنامه دهخدا
اسفورقان . [ ] (اِخ ) از اقلیم چهارم است ، طولش از جزایر خالدات صه و عرض از خط استوا لومه . شهری کوچک است و درو جز غله حاصل نیست . (نزهة القلوب ج 3 ص 157 ، 158 و 155).
-
صرار
لغتنامه دهخدا
صرار. [ ص ِ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مدینه . (منتهی الارب ). گفته اند صرار موضعی است در سه میلی مدینه بر طریق عراق . (قول خطابی ) (معجم البلدان ). آبی است در حرّه ٔ شرقیه . (منتهی الارب ). نصر گوید: آبی است قرب مدینه که در زمان جاهلیت حفر کرده اند، و...
-
لوم
لغتنامه دهخدا
لوم . [ ل َ ] (ع مص ) لومَة. ملام . ملامة. (منتهی الارب ). اِلامة. نکوهش . سرزنش . سرکوفت . بیغار. بیغاره . سراکوفت . تعییر. توبیخ . تعنیف . سرزنش کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ). نکوهیدن . (تاج المصادر) (دهار). ملامت کردن . (زوزنی ). عَذل : نصیحتگری ...
-
توگو
لغتنامه دهخدا
توگو. [ ت ُ گ ُ ] (اِخ ) کشوری در افریقا که در مشرق کشور غنا واقع است . این سرزمین از سال 1885 م . جزو مستعمرات دولت آلمان بود و در سال 1914 م . از دولت آلمان مجزا گردید و تحت قیمومت فرانسه و انگلیس درآمد. قسمت تحت قیمومت انگلیس توگلند نام دارد که وس...
-
لائم
لغتنامه دهخدا
لائم . [ ءِ ] (ع ص ) ملامت کننده . نکوهنده . ملامتگر. ج ، لوّام ، لوّم ، لیّم . (منتهی الارب ) : یا ایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یأتی اﷲ بقوم یحبهم و یحبونه اذلة علی المؤمنین اعزّة علی الکافرین یجاهدون فی سبیل اﷲ و لایخافون لومة لائم ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عمیر اسدی شامی . مکنی به ابی الجودی یحیی بن معین . نسائی و ابوحاتم گویند او محدثی شامی و صالح و ثقه است و سفیان حمیری گوید وی در واسط بودو پس از آن به سجستان شد. حارث ساکن واسط بود و از ابی ذر و نافع و جز آنان روایت دارد. شعب...