کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لولو زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لولو زدن
لغتنامه دهخدا
لولو زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) پرحرفی کردن (در تداول مردم گناباد خراسان ).
-
واژههای مشابه
-
لؤلو
لغتنامه دهخدا
لؤلؤ. [ ل ُءْ ل ُءْ ] (ع اِ) مروارید خُرد. مقابل دُرّ و مروارید درشت . دُرّ. گوهر. جوهر . گهر. دانه ٔ مروارید. مروارید. (از ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). مروارید خوشاب . (مهذب الاسماء). مرجان (پیش تازیان ، به قول اسدی در لغت نامه ). ج ، لا...
-
گوارش لؤلو
لغتنامه دهخدا
گوارش لؤلؤ. [ گ ُ رِ ش ِ ل ُءْ ل ُءْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مقوی اعضای رئیسه و معده و مصلح حال رحم است و در حفظ جنین از اسقاط بسیار مجرب است . لؤلؤ، عاقرقرحا از هر یک یک درم ، زنجبیل ، مصطکی از هر یک چهار درم ، زرنباد، درونج ، تخم کرفس ، شیطر...
-
ابن لؤلو
لغتنامه دهخدا
ابن لؤلؤ. [ اِ ن ُ ل ُءْ ل ُءْ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن علی . از ادبا و شعرای اندلس ، خطیب حصن قمارش . وفات او در سال 750 هَ .ق . به بیماری طاعون بوده است .
-
ده لولو
لغتنامه دهخدا
ده لولو. [ دِه ْ ل ُ ل ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان . واقع در 33هزارگزی شمال خاوری کرمان . سکنه ٔ آن 450 تن . آب آن ازقنات تأمین می شود. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
لؤلؤ تر
لغتنامه دهخدا
لؤلؤ تر. [ ل ُءْ ل ُ ءِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مروارید رخشان و آبدار و مجازاً اشک و دندان : بشویدش عارض به لؤلؤ تربپالایدش رخ به مشکین عذار. ناصرخسرو.به گیسو در نهاده لؤلؤ زرزده بر لؤلؤ زر لؤلؤ تر. نظامی .اگر ده در صدف شد لؤلؤ تربس...
-
لؤلؤ خشاب
لغتنامه دهخدا
لؤلؤ خشاب . [ ل ُءْ ل ُ ءِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به لؤلؤ خوشاب شود : لب شیرینش چون تبسم کردشور در لؤلؤ خشاب انداخت .عطار.
-
لؤلؤ خوشاب
لغتنامه دهخدا
لؤلؤ خوشاب . [ ل ُءْ ل ُ ءِ خوَ / خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لؤلؤ آبدار. لؤلؤ تر. باجلا : بگو که لفظی از آن هست لؤلؤ خوشاب بگو که معنی این هست صورت فرخار. ابوحنیفه ٔ اسکافی .پاره ٔ خون بود اول که بود نافه ٔ مشک قطره ٔ آب بود ز اول لؤلؤ خ...
-
لؤلؤ شدن
لغتنامه دهخدا
لؤلؤ شدن . [ ل ُءْ ل ُءْ ش ُدَ ] (مص مرکب ) به صورت لؤلؤ درآمدن : چون صدف امید میدارم که لؤلوئی شودقطره ای کز ابر لطفم در دهان افکنده ای .سعدی .
-
لؤلؤ غلام
لغتنامه دهخدا
لؤلؤ غلام . [ ل ُءْ ل ُ ءِ غ ُ ] (اِخ )کشنده ٔ بدرالکبیر به اشارت وزیر قاسم بن عبیداﷲ به روزگار مکتفی خلیفه . (مجمل التواریخ و القصص ص 370).
-
لؤلؤ لالا
لغتنامه دهخدا
لؤلؤ لالا. [ ل ُءْ ل ُ ءِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مروارید رخشان . گوهر آبدار. رجوع به لالا شود : بوی خلقش خاک را چون عنبر اشهب کندرنگ رویش مشک را چون لؤلؤ لالا کند. منوچهری .دریای سخنها سخن خوب خدای است پرگوهر باقی است و پر لؤلؤ لالا. ناصرخسر...
-
لؤلؤ منضود
لغتنامه دهخدا
لؤلؤ منضود. [ ل ُءْ ل ُ ءِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لؤلؤ بر هم نهاده . || مجازاً سخنان نغز و پربها : راوی روشندل از عبارت سعدی ریخته در بزم شاه لؤلؤ منضود.سعدی .
-
حبل لؤلو
لغتنامه دهخدا
حبل لؤلؤ. [ ح َ ل ُ ل ُء ل ُء ] (ع اِ مرکب ) گردن بند مروارید . (دزی ج 1 ص 246).