کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لول
لغتنامه دهخدا
لول . (اِ) رجوع به لور شود. (گااوبا).
-
لول
لغتنامه دهخدا
لول . (اِ) لوله (در تفنگ ) .- دو لول ؛ دارای دو لوله .- یک لول ؛ دارای یک لوله .|| در اصطلاح تریاکی ها، لوله : یک لول یا دو لول تریاک ؛ یک یا دو لوله تریاک . || لوله ٔ ابریز. (غیاث ).
-
لول
لغتنامه دهخدا
لول . (اِمص ) اسم از لولیدن . رجوع به لولیدن شود.
-
لول
لغتنامه دهخدا
لول . (ص ) بی شرم و بی حیا را گویند و لولی که قحبه و فاحشه باشد منسوب به آن است . (برهان ). لور. (جهانگیری ) : گر همی گوییم لول و ور نمی گوئیم گول چون کلنده بر لب دولیم و تکتک میزنیم . مولوی .|| (اِ) بی شرمی . بیحیائی . (از غیاث ).
-
لول
لغتنامه دهخدا
لول . (ص ) طافح . مست مست : مست لول ؛ شوله مست . سیاه مست . مست طافح . سخت مست .
-
واژههای مشابه
-
یک لول
لغتنامه دهخدا
یک لول . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) نوعی تفنگ شکاری که یک لوله دارد. (یادداشت مؤلف ).
-
شش لول
لغتنامه دهخدا
شش لول . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) قسمی تپانچه دارای شش لوله ٔ گردان و به هر یک تیری . آلتی آچلان . طپانچه . رِوُلوِر1. حاجت . (یادداشت مؤلف ). سلاح آتشی کوچک دستی که جای شش فشنگ دارد.
-
لول خوردن
لغتنامه دهخدا
لول خوردن . [ خوَرْ /خُرْ دَ ] (مص مرکب ) لولیدن . لول زدن : میان دست و پای مردم لول میخورد؛ میلولد. رجوع به لول زدن شود.
-
لول زدن
لغتنامه دهخدا
لول زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) لولیدن . لول خوردن . جنبیدن در جای خویش ، چنانکه کرمهای خرد دراز سرخ در خشکی یا در آب . تَمَلمُل .
-
لول شدن
لغتنامه دهخدا
لول شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مست ِ مست شدن . سخت مست شدن . سیاه مست شدن .
-
جستوجو در متن
-
رولور
لغتنامه دهخدا
رولور. [ رِ وُ وِ ] (فرانسوی ، اِ) در تداول عامه رولور. پیشتاب .شش لول . طپانچه آلتی آچلان . حاجت . (یادداشت مؤلف ).
-
لولنده
لغتنامه دهخدا
لولنده . [ لو ل َ دَ / دِ ] (نف ) که لولد. که لول خورد. که در جای خویش جنبد، چون کرم در خشکی یا آب .
-
پیان
لغتنامه دهخدا
پیان . (روسی ، ص ) مست . سکران . مست ِمست . طافح . لول . مست لایعقل . که سر از پای نشناسد.