کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لوـ لو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
حاجی خرناس
لغتنامه دهخدا
حاجی خرناس . [ خ ُ ] (اِ مرکب )لو لو. صورت مهیبی که بجهت ترسانیدن اطفال سازند.- امثال :حاجی خرناس ؛ سخت بلند و زشت و با آواز خشن .
-
علولو
لغتنامه دهخدا
علولو. [ ع َل ْ لو لو ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 40 هزارگزی شمال خاوری کلیبر و 40 هزارگزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر. ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل مایل به گرمی . سکنه ٔ آن 156 تن است . آب آن از چشمه ...
-
کازالس
لغتنامه دهخدا
کازالس . (اِخ ) حاکم نشین ناحیه ٔ «لو» بخش کاهر در ساحل مصب «لو». سکنه 400 تن (تجمع 290 تن ).
-
چهارلو
لغتنامه دهخدا
چهارلو. [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) اصطلاحی در بازی ورق . نام ورقی از اوراق بازی که بر آن چهار خال نقش شده باشد. (مرکب از چهار عددمابین سه و پنج ) + لو، که در اصطلاح قمار معنی شکلی دارد که بر ورق رسم شود و به عبارت بهتر این کلمه به عنوان معدود برای هر ش...
-
پرلوک
لغتنامه دهخدا
پرلوک . [ ] (اِخ ) مرکز بلوک خدابنده لو در ولایت همدان .
-
تدافن
لغتنامه دهخدا
تدافن . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) یکدیگر را دفن کردن . (زوزنی ). پنهان شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تکاتم قوم . (اقرب الموارد) (المنجد): لو تکاشفتم لماتدافنتم ؛ ای لو تکشف بعضکم لبعض . (منتهی الارب ).
-
لوئی
لغتنامه دهخدا
لوئی . اول (اِخ ) لوئی اول . لو دبونر پسر شارلمانی و هیلدگارد، مولد شاسنوی (لو اِ-گارن ) در 778 م . امپراطور مشرق و پادشاه فرانسه از 814 تا 840 م .
-
دلویه
لغتنامه دهخدا
دلویه . [ دَل ْ لو ی َ / ی ِ ] (اِ) از نامهای اجدادی است .
-
لولندگی
لغتنامه دهخدا
لولندگی . [ لو ل َ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی لولنده .
-
لوله کاغذ
لغتنامه دهخدا
لوله کاغذ. [ لو ل َ / ل ِ غ َ ] (اِ مرکب ) طومار.
-
مدلولة
لغتنامه دهخدا
مدلولة. [ م َ لو ل َ ] (ع ص ) تأنیث مدلول . رجوع به مدلول شود.
-
لاو
لغتنامه دهخدا
لاو. (اِ) لو.- به لاو دادن ؛ لو دادن . بمفت از چنگ دادن : دریغا خان و مان و فرزندان خویش به لاو دادیم . (اسکندرنامه نسخه ٔ خطی آقای نفیسی ). گفت ملک و پادشاهی اسکندر به آسانی گرفته بودم توبه لاو دادی و چون به لاو دادی او را به خانه ٔ خویش بردی و دخت...
-
دولو
لغتنامه دهخدا
دولو. [ دَ وَل ْ لو ] (اِخ ) نام یکی از قبایل هشتگانه ٔ قاجار. رابینو گوید طایفه ٔ قاجار... به قبیله های ذیل متعلقند: قوانلو، دولو، عزالدین لو، قراصانلو، شامبیاتی ، زیادلو، کرلو وسپانلو. (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد ص 108).
-
فحص البلوط
لغتنامه دهخدا
فحص البلوط. [ ف َ صُل ْب َل ْ لو ] (اِخ ) موضعی است در غرب . (منتهی الارب ).
-
ولو
لغتنامه دهخدا
ولو. [ وَ ل َ ] (ع حرف ربط مرکب ) (از: و، حرف عطف + لو، حرف شرط) و اگرچه . اگرچه .