کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لوش لوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لوش لوش
لغتنامه دهخدا
لوش لوش . (ص مرکب ) پاره پاره : گر بجنبد در زمان گیردش گوش بر زمین زن تا که گردد لوش لوش .عیوقی .
-
جستوجو در متن
-
لبوش
لغتنامه دهخدا
لبوش . [ ل َ ](ص ) کج . (آنندراج ). ظاهراً تصحیف لوش و لوچ باشد.
-
لوشاب
لغتنامه دهخدا
لوشاب . (اِ مرکب ) آب ممزوج با لوش . لوشابه . آب لای ناک .
-
کژدهان
لغتنامه دهخدا
کژدهان . [ ک َ دَ ] (ص مرکب ) لوش . (لغت نامه ٔ اسدی از یادداشت مؤلف ). که دهان کج دارد.
-
دهان کژ
لغتنامه دهخدا
دهان کژ. [ دَ ک َ] (ص مرکب ) لوش . (لغت فرس اسدی ). دهن کج . کج دهان .
-
لش
لغتنامه دهخدا
لش . [ ل ُ ] (اِ) مخفف لوش که لجن باشد و آن گل و لای تیره و سیاه است که در ته تالابها و بن حوضها بهم میرسد. (برهان ). گل تیره باشد که در بن حوض و سیه آبها بهم رسد و آن را لوش نیز خوانند : صاف باشد زلال دولت توتیره شد آب دشمنانْت ز لش . پوربهای جامی (...
-
اخلاب
لغتنامه دهخدا
اخلاب . [ اِ ] (ع مص ) اخلاب کرم ؛ برگ برآوردن تاک . || اخلاب ماء؛ تیره شدن آب . لوش ناک شدن آب . (تاج المصادر بیهقی ).
-
غریژن
لغتنامه دهخدا
غریژن . [ غ َ ژَ ] (اِ) خلاب و گل سیاه . (از برهان قاطع ذیل غریزن ). لجن و گل و لای ته حوض را گویند. غریفج . غریفژ. (انجمن آرا). غریرن . غریزن . غریژنگ . غلیزن . (برهان قاطع). لوش .
-
نایلوس
لغتنامه دهخدا
نایلوس . (اِ) موسیقار را گویند و آن سازی باشد مشهور و معروف . (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نای لوش . (ناظم الاطباء). و با شین نقطه دار بر وزن بازپوش هم به نظر آمده است و درست است ، چه در فارسی سین و شین به هم تبدیل می یابند. (برهان قاطع...
-
لژم
لغتنامه دهخدا
لژم . [ ل َ ژَ ] (اِ) گل و لای تیره و سیاه را گویند که در ته حوضها و بن تالابها میباشد و آن را لجن هم میگویند. (برهان ). لجم . خرّ. خرّه . حَمَاء. لجن . لوش . لژن . رجوع به دو کلمه ٔ اخیر شود.
-
احماء
لغتنامه دهخدا
احماء. [ اِ ] (ع مص ) قرق کردن . ممنوع کردن . || قرق یافتن جائی را. || حمایت کردن . || نگهداری کردن از چیزی حرام . || گرم کردن ، چنانکه آهن را در آتش . || گرم و سوزان گردانیدن . (منتهی الارب ). || لوش در چاه کردن . (تاج المصادر). لای انداختن در چاه .
-
اندر
لغتنامه دهخدا
اندر. [ اَ ] (اِخ ) رودی در فرانسه که برود لوآر ریزد. اندر،شاتر ، شاتورو و لوش را مشروب میسازد و266 کیلومتر طول دارد. (فرهنگ فارسی معین ، اعلام ).
-
غریرن
لغتنامه دهخدا
غریرن . [ غ َ ری رَ ] (اِ) گل و لای سیاه که در بن حوضهاو تالابها و ته جویها می باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). غریزن . غریژنگ . غریفج . غریفژ. (برهان قاطع). لوش ،در تداول محلی گناباد خراسان . ظاهراً مصحف غریزن است . رجوع به غریزن و حاشیه ٔ برهان قاطع ...
-
لوشن
لغتنامه دهخدا
لوشن . [ ش َ ] (اِ) لَجن . لَژن . لوش خره . گل تیره ٔ بن آبها و تالابها. گل سیاه که در بن حوضها و ته جویها به هم رسد. (برهان ) : نهالی به زیرش زلوشن بُدی ز بر چادرش آب روشن بُدی .اسدی .