کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لوش
لغتنامه دهخدا
لوش . (اِ) لَجَن . حَماء. گل سیاه تیره که در زیر آب نشیند. لای سیاه تک جوی و حوض و تالاب . لَجَم . لژن . گل سیاه و تیره که در بن حوضها و تالابها و امثال آن به هم رسد. (برهان ). خَرّه . لوشن .(آنندراج ) : و لقد خلقنا الاًنسان من صلصال من حماء مسنون ؛ ...
-
لوش
لغتنامه دهخدا
لوش . (اِخ ) نام حکیمی است رومی که او را لوشا هم گویند. رجوع به لوشا شود.
-
لوش
لغتنامه دهخدا
لوش . [ ل َ / لُو ] (اِ) خربزه ٔ پوله و مضمحل شده و از کار رفته باشد. (برهان ). خربزه ٔ پوله باشد و پوله به زبان ماورأالنهر خربزه ای است که مضمحل شده باشد و نتوان خورد.
-
واژههای مشابه
-
لوش لوش
لغتنامه دهخدا
لوش لوش . (ص مرکب ) پاره پاره : گر بجنبد در زمان گیردش گوش بر زمین زن تا که گردد لوش لوش .عیوقی .
-
نای لوش
لغتنامه دهخدا
نای لوش . (اِ) نای لوس . رجوع به نایلوس شود.
-
لوش البربری
لغتنامه دهخدا
لوش البربری .[ ] (اِخ ) آنکه غلامانش یاقوت را بکشتند به ایام الراضی باﷲ. رجوع به اخبار الراضی و المقتفی ص 85 شود.
-
لوش آب
لغتنامه دهخدا
لوش آب . (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد واقع در 7هزارگزی جنوب باختری فریمان ، سر راه مالرو عمومی فریمان به پاقلعه . جلگه و معتدل . دارای 86 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا سیب زمینی ، غلات و بنشن . شغل اهالی زراعت و راه آن ما...
-
لش و لوش
لغتنامه دهخدا
لش و لوش . [ ل َ ش ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) رجوع به لش شود.
-
لوش آب فریمان
لغتنامه دهخدا
لوش آب فریمان . [ ب ِ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 8هزارگزی جنوب فریمان ، کنار راه مالرو عمومی پاقلعه . جلگه و معتدل . دارای 124 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، بنشن و چغندر. شغل اهالی زراعت و راه آن م...
-
جستوجو در متن
-
لبوش
لغتنامه دهخدا
لبوش . [ ل َ ](ص ) کج . (آنندراج ). ظاهراً تصحیف لوش و لوچ باشد.
-
لوشاب
لغتنامه دهخدا
لوشاب . (اِ مرکب ) آب ممزوج با لوش . لوشابه . آب لای ناک .
-
کژدهان
لغتنامه دهخدا
کژدهان . [ ک َ دَ ] (ص مرکب ) لوش . (لغت نامه ٔ اسدی از یادداشت مؤلف ). که دهان کج دارد.
-
دهان کژ
لغتنامه دهخدا
دهان کژ. [ دَ ک َ] (ص مرکب ) لوش . (لغت فرس اسدی ). دهن کج . کج دهان .