کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لوس
لغتنامه دهخدا
لوس . (اِ) تملق . فروتنی . چرب زبانی . مردم را به زبان خوش فریفتن و بازی دادن . (از برهان ). گفتار خوش . گفتار فریبنده . فروتنی بیش از اندازه . فریفتن به فروتنی و تملق و چرب زبانی بود. (جهانگیری ). لابه است ، یعنی فریفتن به گفتار خوش و بی اندازه فروت...
-
لوس
لغتنامه دهخدا
لوس . (اِ) روباه : و لوس به زبان بیهقیان روباه بود. (تاریخ بیهق ).
-
لوس
لغتنامه دهخدا
لوس . (اِ) غش کافور. غش که در کافور کنند.باری که به کافور زنند تا بسیارش کنند : کافور تو با لوس بود مشک تو با ناک با لوس تو کافور کنی دائم مغشوش . کسائی .|| دهان کج . کج دهان . || لجن و خلابی که پای به دشواری از آن توان برآورد. (برهان ).
-
لوس
لغتنامه دهخدا
لوس . (اِ) لس : پیش ایشان فاتحةالکتاب آن حضور است حضوری که اگر جبرئیل بیاید لوس خورد. (مناقب افلاکی ). رجوع به لُس شود و شاید این کلمه کوس باشد.
-
لوس
لغتنامه دهخدا
لوس . (اِخ ) لوسی . رجوع به لوسی شود.
-
لوس
لغتنامه دهخدا
لوس . (اِخ ) لوس دوم . پاپ مسیحی از سال 1144 تا سال 1145 م .
-
لوس
لغتنامه دهخدا
لوس . (اِخ ) لوس سوم . پاپ مسیحی از سال 1181 تا سال 1185 م .
-
لوس
لغتنامه دهخدا
لوس . (اِخ ) دهی از دهستان کالج بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع در 36هزارگزی المده و 6هزارگزی جنوب کالج . کوهستانی و سردسیر. دارای 270 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و مختصرلبنیات . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . در زمستان اکثر مردم بر...
-
لوس
لغتنامه دهخدا
لوس . [ ل َ ] (ع مص ) شیرینی و جز آن جستن جهت خوردن . || چشیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || به زبان گردانیدن چیزی در دهان . (منتهی الارب ).
-
لوس
لغتنامه دهخدا
لوس . اول (اِخ ) سن . پاپ مسیحی از سال 253 تا سال 254 م .
-
واژههای مشابه
-
لؤس
لغتنامه دهخدا
لؤس . [ ل َ ئو ] (ع ص ) شیرینی و جز آن جوینده جهت خوردن . لوّاس . || (اِ) یقال : ماذُقت لؤساً؛ یعنی نچشیدم چشیدنی . (منتهی الارب ).
-
لوس بارآوردن
لغتنامه دهخدا
لوس بارآوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) ننر کردن کودک را.
-
لوس شدن
لغتنامه دهخدا
لوس شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نُنُر شدن .
-
لوس کردن
لغتنامه دهخدا
لوس کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (... بچه را) ننر کردن . لوس بارآوردن .- خود را لوس کردن ؛ لوس شدن . ننر شدن .