کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لهیف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لهیف
لغتنامه دهخدا
لهیف . [ ل َ ] (ع ص ) درازقامت درشت . || بیچاره ٔ ستم رسیده ٔ پریشان روزگار فریادخواه و دریغخورنده . (منتهی الارب ). درمانده . (دهار) (مهذب الأسماء). || لهیف القلب ؛ سوخته دل . (منتهی الارب ). || (اِ) بادی که میان جنوب و دبور جهد.
-
واژههای همآوا
-
لحیف
لغتنامه دهخدا
لحیف . [ ل ِ ](ع اِ) مماله ٔ لحاف . رجوع به لحاف شود : لحیفی برافکند بر پشت بوردرآمد بزین آن تن پیل زور. نظامی .پذیره شده شورش جنگ رالحیفی برافکند شبرنگ را.نظامی .
-
لحیف
لغتنامه دهخدا
لحیف . [ ل ُ ح َ / ل َ ](اِخ ) اسبی بود مر پیغمبر را (ص ) کانه کان یحلف الارض بذنبه ، اهداه ربیعةبن ابی البرّاء. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
پریشان روزگار
لغتنامه دهخدا
پریشان روزگار. [ پ َ زْ / زِ ] (ص مرکب ) بد حال . بی سرانجام . تبه روزگار. لهیف : هرگاه که یکی از بندگان گنه کار پریشان روزگار دست انابت به امید اجابت بدرگاه حق تعالی بردارد. (گلستان ).
-
درازقامت
لغتنامه دهخدا
درازقامت . [ دِ م َ ] (ص مرکب ) که قامتی دراز دارد. طویل القامه . بلندبالا. اءَمطی ّ. عِلیان .قِیاق . هِرطال . (منتهی الارب ) : مردی بود درازقامت . (مجمل التواریخ و القصص ). عَنطَبول ؛ زن درازقامت درشت . لَهیف ؛ درازقامت درشت . (منتهی الارب ).
-
درمانده
لغتنامه دهخدا
درمانده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پریشان . تنگدست . بی کمک . عاجز. ناچار. (ناظم الاطباء). ناتوان افتاده . از کار افتاده . رنجور. ازپاافتاده . فرومانده . حسیر. قردم . کلیل . (منتهی الارب ). لهیف . محصر. (دهار). مسکین . مضطر. مفهوت . مُلْجاء. (منته...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) الاخیلیة بنت عبداﷲبن الرحال بن شداد الاخیلیة یا رحّالة. از شاعرات مولدات عرب صدر اسلام است و او را دیوانی است مشروح . توبةبن الحمیر دلباخته ٔ او بود و درباره ٔ وی شعر میگفت و او را از پدرش خواستگاری کرد.پدر امتناع ورزید و دخت...