کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لهیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لهیان
لغتنامه دهخدا
لهیان . [ ل ُهَْ ] (ع مص ) لهی ّ. مشغول از چیزی شدن و دست بداشتن از آن . (زوزنی ).روی گردانیدن . || غافل شدن . || دوست داشتن چیزی را و شگفتی از آن . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
لحیان
لغتنامه دهخدا
لحیان . [ ل َح ْ ] (اِخ ) نام کوشک نعمان در حیرة. (منتهی الارب ). ابیض نعمان . قصری که نعمان به حیره داشت . حاتم طائی گوید : و مازلت اسعی بین خص ّ و دارةو لحیان حتی خفت ُ ان اتنصرا.(معجم البلدان ).
-
لحیان
لغتنامه دهخدا
لحیان . [ ل َح ْ ] (ع اِ) تثنیه ٔ لَحْی . (معجم البلدان ذیل کلمه ٔ لحیان ).
-
لحیان
لغتنامه دهخدا
لحیان . [ ل ِح ْ ] (اِخ ) پدر بطنی است و هو لحیان بن هذیل بن مدرکةبن الیاس بن مضر. (منتهی الارب ). و اسامةبن عمرو الفقیه از نسل اوست . (الاعلام زرکلی ج 3).لحیان از بنی هذیل اند. (تاریخ گزیده ص 126).
-
لحیان
لغتنامه دهخدا
لحیان . [ ل ِح ْ ] (اِخ ) مغاکی آب دار. یا گوی از آن بنی ابوبکربن کلاب . (معجم البلدان ).
-
لحیان
لغتنامه دهخدا
لحیان . [ ل ِح ْ ] (ع اِ) آب اندک . || گو که سیل کنده باشد. (منتهی الارب ). || نام شکلی از شانزده شکل رمل به این صورت : -ااا-(آنندراج ). || (ص ) لحیانی . ریشو. بلمه . صاحب ریش دراز.
-
لحیان
لغتنامه دهخدا
لحیان . [ ل ُح ْ ] (اِخ ) ذولحیان لقب اسدبن عوف است . (منتهی الارب ).
-
لحیان
لغتنامه دهخدا
لحیان .[ ل ُح ْ ] (اِخ ) نام دو رودبار است . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
لهی
لغتنامه دهخدا
لهی .[ ل ُ هی ی ] (ع مص ) لهیان . دوست داشتن چیزی را و شگفتی از آن . || فراموش کردن چیزی را. (منتهی الارب ). مشغول شدن از چیزی و دست بداشتن از آن . (زوزنی ). || تسلی یافتن . || روی گردانیدن . || غفلت ورزیدن از چیزی . || گذاشتن و ترک دادن ذکر چیزی را....
-
رو گردانیدن
لغتنامه دهخدا
رو گردانیدن . [ گ َ دَ] (مص مرکب ) رو گرداندن . گذاشتن و ترک کردن . (ناظم الاطباء). اعراض کردن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 44). روی گردانیدن . اعراض . لُهیان . (یادداشت بخط مؤلف ): ذأر؛ رو گردانیدن از چیزی . (منتهی الارب ). فجر، فجوره ، فجره ...