کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لنگر انداختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لنگر انداختن
لغتنامه دهخدا
لنگر انداختن . [ ل َ گ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) (... کشتی ) توقف کردن او دردریا با افکندن لنگر در آب . افکندن لنگر کشتی به دریا. || قرار گرفتن . مقام گرفتن . (غیاث ).- لنگر انداختن کسی در جائی ؛ توسعاً متوقف شدن در هر جا. دیر در خانه ٔ کسان ماندن چنانک...
-
واژههای مشابه
-
کوه لنگر
لغتنامه دهخدا
کوه لنگر. [ ل َ گ َ ] (ص مرکب ) که لنگری چون کوه دارد. سنگین و عظیم چون کوه .- کشتی کوه لنگر ؛ کنایه از اسب قوی پیکر و نیرومند : بریدم بدان کشتی کوه لنگرمکانی بعید و فلاتی سحیقا.منوچهری .
-
تخته لنگر
لغتنامه دهخدا
تخته لنگر. [ ت َ ت َ ل َ گ َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه مشهد به تربت حیدریه ، میان شریف آباد و شاه تقی است و در 42350گزی مشهد قرار دارد.
-
لنگر دادن
لغتنامه دهخدا
لنگر دادن . [ ل َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آغاز از دست دادن تعادل چیزی چون علم برپای داشته و لنگه بار حیوانات و غیره .
-
لنگر کردن
لغتنامه دهخدا
لنگر کردن . [ ل َ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از جا گرفتن و تمکن ورزیدن . (آنندراج ) : لنگر نکرده ایم چو گوهر در این محیطاز بوستان دهر چو شبنم گذشته ایم . صائب .گندمت چون آرد شد در آسیا لنگر مکن .صائب .
-
پوزه لنگر
لغتنامه دهخدا
پوزه لنگر. [ زَ ل َ گ َ ] (اِخ ) محلی در مشرق کال از ناحیه فراه .
-
لنگر از کف دادن
لغتنامه دهخدا
لنگر از کف دادن . [ ل َ گ َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مضطرب و سراسیمه شدن است و رفتن اختیار از دست . (مجموعه ٔ مترادفات ص 337).
-
لنگر به خود گرفتن
لغتنامه دهخدا
لنگر به خود گرفتن . [ ل َ گ َ ب ِ خُدْ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از جای خود نرفتن . (آنندراج ).- لنگر به خود نگرفتن ؛ از جای بشدن : بحر پرشور جنون لنگر نمی گیرد به خودکی ز سنگ کودکان ، دیوانه شورش کم شود.صائب .
-
لنگر نگاه داشتن
لغتنامه دهخدا
لنگر نگاه داشتن . [ ل َ گ َ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) لنگر از کف ندادن .- لنگر نگاه نداشتن ؛ از اعتدال بدررفتن . سراسیمه شدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 337).
-
جستوجو در متن
-
پوست تخت انداختن
لغتنامه دهخدا
پوست تخت انداختن . [ ت َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) پوست تخت افکندن . دیر ماندن . مقیم شدن . لنگر انداختن .
-
پوست تخت افکندن
لغتنامه دهخدا
پوست تخت افکندن . [ ت َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پوست تخت انداختن . مقیم شدن . لنگر انداختن . دیر ماندن .
-
لنگرانداخته
لغتنامه دهخدا
لنگرانداخته . [ ل َ گ َ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از لنگر انداختن . || کنایه از مرد متحمل و باوقار که به سخن هر کس از جا درنیاید. (آنندراج ).
-
انداختن
لغتنامه دهخدا
انداختن . [ اَ ت َ ] (مص ) افگندن . پرتاب کردن . پرت کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). افکندن . (آنندراج ). اِهواء. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). قذف . هتف . (دهار). دحو. رمی . قد. (ترجمان جرجانی مهذب...