کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لنگر افکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لنگر افکندن
لغتنامه دهخدا
لنگر افکندن . [ ل َگ َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لنگر انداختن : به دریائی که همچون نوح من افکنده ام لنگرسفینه بر سر موجش بود تابوت ساحلها.محمدقلی بیک سلیم (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
کوه لنگر
لغتنامه دهخدا
کوه لنگر. [ ل َ گ َ ] (ص مرکب ) که لنگری چون کوه دارد. سنگین و عظیم چون کوه .- کشتی کوه لنگر ؛ کنایه از اسب قوی پیکر و نیرومند : بریدم بدان کشتی کوه لنگرمکانی بعید و فلاتی سحیقا.منوچهری .
-
تخته لنگر
لغتنامه دهخدا
تخته لنگر. [ ت َ ت َ ل َ گ َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه مشهد به تربت حیدریه ، میان شریف آباد و شاه تقی است و در 42350گزی مشهد قرار دارد.
-
لنگر دادن
لغتنامه دهخدا
لنگر دادن . [ ل َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آغاز از دست دادن تعادل چیزی چون علم برپای داشته و لنگه بار حیوانات و غیره .
-
لنگر فروبردن
لغتنامه دهخدا
لنگر فروبردن . [ ل َ گ َ ف ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) لنگر انداختن . || عمیق شدن : نیامد پلنگر که پژمرده بودبه اندیشه لنگر فروبرده بود.نظامی .
-
لنگر فروهشتن
لغتنامه دهخدا
لنگر فروهشتن . [ ل َ گ َ ف ُ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) لنگر انداختن : سبکی کرد [رمضان ] و به هنگام سفر کرد و برفت تانگویند فروهشته بر ما لنگر.فرخی .
-
لنگر کردن
لغتنامه دهخدا
لنگر کردن . [ ل َ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از جا گرفتن و تمکن ورزیدن . (آنندراج ) : لنگر نکرده ایم چو گوهر در این محیطاز بوستان دهر چو شبنم گذشته ایم . صائب .گندمت چون آرد شد در آسیا لنگر مکن .صائب .
-
پوزه لنگر
لغتنامه دهخدا
پوزه لنگر. [ زَ ل َ گ َ ] (اِخ ) محلی در مشرق کال از ناحیه فراه .
-
لنگر از کف دادن
لغتنامه دهخدا
لنگر از کف دادن . [ ل َ گ َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مضطرب و سراسیمه شدن است و رفتن اختیار از دست . (مجموعه ٔ مترادفات ص 337).
-
لنگر به خود گرفتن
لغتنامه دهخدا
لنگر به خود گرفتن . [ ل َ گ َ ب ِ خُدْ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از جای خود نرفتن . (آنندراج ).- لنگر به خود نگرفتن ؛ از جای بشدن : بحر پرشور جنون لنگر نمی گیرد به خودکی ز سنگ کودکان ، دیوانه شورش کم شود.صائب .
-
لنگر نگاه داشتن
لغتنامه دهخدا
لنگر نگاه داشتن . [ ل َ گ َ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) لنگر از کف ندادن .- لنگر نگاه نداشتن ؛ از اعتدال بدررفتن . سراسیمه شدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 337).
-
جستوجو در متن
-
پوست تخت افکندن
لغتنامه دهخدا
پوست تخت افکندن . [ ت َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پوست تخت انداختن . مقیم شدن . لنگر انداختن . دیر ماندن .
-
پوست تخت انداختن
لغتنامه دهخدا
پوست تخت انداختن . [ ت َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) پوست تخت افکندن . دیر ماندن . مقیم شدن . لنگر انداختن .