کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لنگان لنگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لنگان لنگان
لغتنامه دهخدا
لنگان لنگان . [ ل َ ل َ ] (ق مرکب ) در حال لنگیدن . شلان شلان . لنگ لنگان .- لنگان لنگان رفتن ؛ چون اعرجی رفتن . رفتن با لنگی . شلان شلان رفتن .
-
جستوجو در متن
-
اکلط
لغتنامه دهخدا
اکلط. [ اَ ل َ ] (ع ص ) اکلظ. آنکه لنگان لنگان می رود. (ناظم الاطباء).
-
لنگانه لنگانه
لغتنامه دهخدا
لنگانه لنگانه . [ ل َ ن َ / ن ِ ل َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) رجوع به لنگان لنگان شود.
-
شلان
لغتنامه دهخدا
شلان . [ ش َ ] (نف ، ق ) صفت بیان حالت . لنگان . در حال شلیدن : شلان شلان رفتن ؛ رفتن با شلی . لنگان لنگان رفتن . (یادداشت مؤلف ).- شلان شلان ؛ تعبیری است نظیر لنگ لنگان و لنگان لنگان ، صفت یا قید است برای راه رفتنی که به زحمت و با لنگیدن صورت گیرد...
-
زمال
لغتنامه دهخدا
زمال . [ زِ ] (ع مص ) لنگان راه رفتن از نشاط. (منتهی الارب ). از نشاط لنگان لنگان راه رفتن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
شلیدن
لغتنامه دهخدا
شلیدن . [ ش َ دَ ] (مص جعلی ) مصدر جعلی از شَل (اشل عربی ). لنگیدن . لنگان لنگان رفتن . با یک لنگ پا رفتن . شلان رفتن . (یادداشت مؤلف ) : هیچ نیابی فراز و شیب قران در غزل و می بطبع چون نشلی . ناصرخسرو.رجوع به شلان شلان شود. || چنگ زدن . تشبث کردن . ...
-
شل
لغتنامه دهخدا
شل . [ ش َ / ش َل ل ] (از ع ، ص ) کسی که با دست نمیتواند چیزی را بگیرد، مانند کسی که دست او افلیج شده و در اراده و اختیار وی نباشد. شیشله . (ناظم الاطباء). کسی که دست و پای او حرکت نتواند کرد. (غیاث ). آنکه از پای لنگد. آنکه دست یا پای او تباه شده اس...
-
لنگنده
لغتنامه دهخدا
لنگنده . [ ل َ گ َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی ازلنگیدن . آنکه لنگان رود. که لنگ لنگان قدم بردارد.
-
لنگانی
لغتنامه دهخدا
لنگانی . [ ل َ ] (حامص ) حالت و صفت لنگان .
-
زقزقیدن
لغتنامه دهخدا
زقزقیدن . [ زَ زَ دَ ] (مص ) لنگان رفتن . (آنندراج ).
-
عرجان
لغتنامه دهخدا
عرجان . [ ع َ رَ ] (ع مص ) لنگان رفتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مشی اعرج . (از اقرب الموارد). رفتار بلنگی . لنگان رفتن . (یادداشت مؤلف ). قزلان . (تاج المصادر بیهقی ). لنگیدن به لنگی خلقی . عَرَج . (ناظم الاطباء). رجوع به عَرج شود.
-
قزلان
لغتنامه دهخدا
قزلان . [ ق َ زَ ] (ع مص ) برجستن . || لنگان رفتن . قزل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قزل الرجل قَزَلاناً؛ لنگان رفت (منتهی الارب )، مشی مشیة الاعرج . (اقرب الموارد). قزل فلان ؛ وثب (اقرب الموارد)، برجست . (منتهی الارب ). رجوع به قَزْل شود.
-
قزل
لغتنامه دهخدا
قزل . [ق َ ] (ع مص ) برجستن . || لنگان رفتن . قزلان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قزلان شود.
-
لنگوار رفتن
لغتنامه دهخدا
لنگوار رفتن . [ ل َن ْگ ْ رَ ت َ ] (مص مرکب )چون لنگان گام برداشتن . خمع. خموع . خمعان . خزعلة.