کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لندره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لندره
لغتنامه دهخدا
لندره . [ ل َ دَ رَ / رِ ] (اِ) نوعی از سقرلات کم بها. (آنندراج ) : و سمور و لندره نیز به تحویل صاحب جمع خزانه ٔعامره مقرر است . (تذکره ءالملوک چ تهران صص 30-31).
-
واژههای مشابه
-
لندره دوز
لغتنامه دهخدا
لندره دوز. [ ل َ دَ رَ / رِ ] (نف مرکب ) آنکه لندره دوزد.
-
لندره دوزی
لغتنامه دهخدا
لندره دوزی . [ ل َ دَ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل لندره دوز. محمدطاهر نصرآبادی در احوال محمدهاشم شیرازی نوشته که او در فن لندره دوزی وحید عصر بوده . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
جامه ٔ نخجوانی
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ نخجوانی . [ م َ / م ِ ی ِ ن َ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سقرلات و لندره ومانند آنرا گویند. (برهان ) (بهار عجم ) (آنندراج ).
-
موچکدان
لغتنامه دهخدا
موچکدان . [ چ َ ] (اِ مرکب ) جای موچک . ظرف که در آن موچک نهند. در عبارت ذیل از تذکرةالملوک (کتابی که درباره ٔ آداب و رسوم و مشاغل و تشکیلات دربار صفوی است ) در شرح شغل فراش باشی و مشعلدارباشی این کلمه مرکب از «موچک » و «دان »، پسوند ظرف و مکان ، به ...
-
فراشباشی
لغتنامه دهخدا
فراشباشی . [ ف َرْ را ] (اِمرکب ) از جمله ٔ مقربان ، فراش باشی یا مشعلدارباشی است و تفصیل شغل وی دو بابت است : بابت اول در ذکر تحویلات اوست و تحویل او بدین موجب است : قالی و قالیچه ، تکیه نمد، دوشک ، خیام و آنچه متعلق بدوست ، پیه سوز، شمعدان ، سوزنی ...
-
دالبر
لغتنامه دهخدا
دالبر. [ ب ُ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) بریده چون دال . بریده شده بشکل دال . مقطوع بشکل حرف دال . چیزی که آنرا بشکل حرف دال بریده و قطع کرده باشند. (ناظم الاطباء). || کنگره و انحنا که بر کناره ٔپارچه دهند بشکل دالهای متصل بیکدیگر. || پارچه که جانبی از ...
-
شماعی
لغتنامه دهخدا
شماعی . [ ش َم ْ ما ] (حامص ) عمل و شغل شماع . (یادداشت مؤلف ). حرفه ٔ شمعسازی . شمعریزی . || (اِ مرکب ) دکان شمعریز. کارخانه ٔ شماع . دکان شماع . (یادداشت مؤلف ). دکان یا جایی که در آن به تهیه و ریختن شمع پردازند : عاشق خوبان بود غافل ز معشوق آفری...