کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لوشه
لغتنامه دهخدا
لوشه . [ ل َ / لُو ش َ / ش ِ ] (اِ) لُنج . جحفلة. لویشه . لبیشه . لب حیوان و به طور مزاح لب انسان . لُنج . لَفج . لب ستبر. لَفچ .
-
لنجا
لغتنامه دهخدا
لنجا. [ ل َ ] (؟) از مصدر لنج به معنی بیرون کشیدن . (شعوری ). (در جای دیگر دیده نشد).
-
سلنج
لغتنامه دهخدا
سلنج . [ س ِ ل ُ ] (اِ مرکب ) مخفف سه لنج است یعنی سه لب چه لنج به معنی لب هم آمده است . (برهان ). || (ص مرکب ) کسی را نیز گویند که لب بالایین یا لب زیرین او چاک باشد. (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ).
-
لک و لوچه آویختن
لغتنامه دهخدا
لک و لوچه آویختن . [ ل َ ک ُ ل َ / لُو چ َ / چ ِ ت َ ] (مص مرکب ) لب و لوچه آویختن . لک و لنج آویختن .
-
لک و لوچه
لغتنامه دهخدا
لک و لوچه . [ ل َ ک ُ ل َ / لُو چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لب و لنج . لک و لوشه . لب و لوچه . لب و لوشه .
-
کتف افراختن
لغتنامه دهخدا
کتف افراختن . [ ک َ ت ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) مجازاً، تکبر نمودن . (یادداشت مؤلف ) : نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز.لبیبی (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
-
تهدیل
لغتنامه دهخدا
تهدیل . [ ت َ ] (ع مص ) فروگذاشتن شاخ و لفج و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آویختن لُنج و شاخه و امثال آن . (یادداشت ایضاً). رجوع به تهدل شود.
-
لک و لوشه
لغتنامه دهخدا
لک و لوشه . [ ل َ ک ُ ل َ / لُو ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لب و لنج . لب و لوچه . لک و لوچه . لب و لوشه : باز لک و لوشه اش آویخته است ؛ ناراضی می نماید.
-
برون لنجیدن
لغتنامه دهخدا
برون لنجیدن . [ ب ِ / ب ُ ل َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون لنجیدن . بیرون کشیدن . خارج ساختن : کسی را کش تو بینی درد کولنج بکافش پشت و زو سرگین برون لنج .طیان .
-
لوچه
لغتنامه دهخدا
لوچه . [ ل َ / لُو چ َ / چ ِ ] (اِ) لب سطبر یا سطبر شده به علت خشم یا اندوه . لنج . مَشفر (در شتر). لوشه . لفج .- لب و لوچه ؛ از اتباع . رجوع به مدخل لب و لوچه شود.- لوچه اش آویزان بودن ؛ عدم رضایت با چهره ای عبوس نمودن .
-
لنجیدن
لغتنامه دهخدا
لنجیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) بیرون کشیدن . (برهان ). از جائی بیرون کشیدن . کشیدن از جائی . آهختن . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). آختن . کشیدن : کسی را کش تو بینی دردقولنج بکافش پشت و زو سرگین برون لنج . طیان .و گفت اگر نه شرف ، تواضع استی حکم فقیر آنستی که بزو...
-
لب شکری
لغتنامه دهخدا
لب شکری . [ ل َ ش َ / ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) خرگوش لب . شکافته لب . چهارلب . سه لبه . سلفه . سلنج . سه لنج . کفیده لب . اَعلم . علماء. افلح . صاحب آنندراج گوید: لب شکر و شکرلب ؛ کفته لب زیرین یا زبرین . کسی که لب چاک متولد شده باشد و بعضی گویند در اصل ش...
-
بالک
لغتنامه دهخدا
بالک . [ ل َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش مریوان شهرستان سنندج . این دهستان در جنوب خاوری بخش واقع و محدود است از شمال بدهستان سرشیو، از جنوب به بخش اورامان ، از خاور به دهستان کلاترزان و از باختر به دهستان ویسه ٔ مریوان . موقعیت طبیعی دهستان کوهستا...
-
کولنج
لغتنامه دهخدا
کولنج . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) بر وزن و معنی قولنج باشد و آن بادی است که به سبب آن شکم و پهلو درد کند و بیم هلاکت باشد و قولنج معرب کولنج بود. (برهان ). درد شکم ، قولنج معرب آن . (فرهنگ رشیدی ). به وزن و معنی قولنج و آن مرضی است که در امعاء از ریح یا پیچ...
-
مشفر
لغتنامه دهخدا
مشفر. [ م ِ / م َ ف َ ] (ع اِ) لفج شتر، و هو للبعیر کالشفة للانسان . ج ، مشافر. گاهی بطرز استعاره درمردم هم آید. (منتهی الارب ). لب شتر و گاهی بطور استعاره در مردم هم گویند. ج ، مشافر. المثل : «اراک بشر ما احار مشفر»؛ یعنی ظاهر آن ترا بی نیاز می کند ...