کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لمه
لغتنامه دهخدا
لمه . [ ل ُم ْ م َ ] (ع ص ، اِ) یار سفر. || مونس . غمخوار (واحد و جمع در وی یکسان است ). (منتهی الارب ).
-
لمه
لغتنامه دهخدا
لمه . [ل َ م َ / م ِ ] (ترکی ، پسوند) کلمه ٔ ترکی است و چون مزید مؤخری در بعض کلمات ترکی مستعمل در فارسی درآید. مزید مؤخری است در کلمات مأخوذه از ترکی و مجموع مرکب صورت اسم مصدری است که به معنی اسم است : تولمه (آتش سرخ کن یا آتش گردان )، سوزلمه (چ...
-
واژههای مشابه
-
لمة
لغتنامه دهخدا
لمة. [ ل َم ْ م َ ] (ع اِ) دیوانگی . یقال : اصابته من الجن لمة. هو المس او القلیل منه . || چیزی اندک . || سختی روزگار. (منتهی الارب ). سختی زمانه . (منتخب اللغات ). یقال : اعیذه من حادثات اللمة،فیقال هی الدهر و الشدة و انشد الفراء : عَل ّ صروف الدهر ...
-
لمة
لغتنامه دهخدا
لمة. [ ل ِم ْ م َ ] (اِخ )(ذوالَ ...) نام اسب عکاشةبن محصن . (منتهی الارب ).
-
لمة
لغتنامه دهخدا
لمة. [ ل ِم ْ م َ ] (ع اِ) موی پیچه . (منتهی الارب ). موی تا زیرنرمه ٔ گوش فروآویخته . ج ، لمم ، لمام . الشعر الذی یجاوز الاذن فاذا بلغت المنکبین فهی جمة. (بحر الجواهر) (منتهی الارب ). موی تا دوش . موی تا به دوش رسیده . (مهذب الاسماء). موی که از بناگ...
-
لمة
لغتنامه دهخدا
لمة. [ ل ُ م َ ](ع اِ) یاران . || گروه از سه تا ده . (منتهی الارب ). گروهی از زنان . (مهذب الاسماء). || همزاد مرد. (منتهی الارب ). همزاد. (دهار) (مهذب الاسماء). || هم شکل و مانند. (منتهی الارب ). مانند. (دهار). || پیشوا. (منتهی الارب ).
-
لمه هونی
لغتنامه دهخدا
لمه هونی . [ ل ُ م ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری خداآفرین و 26هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی ، گرمسیر، مالاریائی و دارای 45 تن سکنه .آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و...
-
واژههای همآوا
-
لمح
لغتنامه دهخدا
لمح . [ ل َ ] (ع ص ، اِ) امربارز و آشکار. یقال : لارینک لمحاً باصراً؛ ای امراً واضحاً. (منتهی الارب ). || (اِمص ) چشم زد.- لمح ٌ باصر ؛ نگاه تیز.- لمح ِ بصر ؛ چشم زدن . چشم بر هم زدن . لمح العین : مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری بجز ابداع یک مبدع...
-
لمح
لغتنامه دهخدا
لمح .[ ل َ ] (ع مص ) نگریستن . (دهار) (زوزنی ) (تاج الصادر). نگریستن و دیدن به نگاه خفی و پنهان . (منتهی الارب ). دیدن به نظر سبک . (منتخب اللغات ). لمذ. (منتهی الارب ). || درفشیدن برق . درخشیدن برق . (زوزنی ). درخشیدن برق و ستاره . (منتهی الارب ). د...
-
جستوجو در متن
-
لمم
لغتنامه دهخدا
لمم . [ ل ِ م َ ] (ع اِ) ج ِ لِمّة. (منتهی الارب ). رجوع به لِمّة شود.
-
مشیطة
لغتنامه دهخدا
مشیطة. [ م َ طَ ] (ع ص ) (از «م ش ط») لمة مشیطة؛ لمه ٔ شانه کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مشیط و ممشوط شود.
-
لمام
لغتنامه دهخدا
لمام . [ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ لمة. (منتهی الارب ).