کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لمع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لمع
لغتنامه دهخدا
لمع. [ ل َ ] (ع اِمص ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لمع نزد شعرا آن است که در بیت بعض الفاظ عربی به ترکیب مفید آرد. و اگر آن ترکیب ، ترکیبی باشد که به چیزی مصطلح شده باشد، یا به مثل یا به لطیفه و یا به حکمتی و یا غیر آنها زیبا آید. مثاله :کسی که دی...
-
لمع
لغتنامه دهخدا
لمع. [ ل َ ](ع مص ) لَمعان . درخشیدن و روشن شدن . (منتهی الارب ). درخشیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر) (دهار) : ازعکس و لمع انجم رخشنده هر شبی تا آسمان به گونه ٔ پیروزه طارم است . زوزنی .|| به دست اشاره کردن . || پریدن مرغ . || آشکارا شدن از در و برآمدن ...
-
لمع
لغتنامه دهخدا
لمع. [ ل ُ م َ ] (ع اِ) ج ِ لُمْعة . (اقرب الموارد) : توقع از ایام ایشان داشتن به لمع سراب مغرور شدن است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).چون مرا ماهی برآمد با لمعپس چرا باشم غباری را تبع. مولوی .آبگینه هم بداند از غروب کآن لمع بود از مه تابان خوب . مولوی .و...
-
واژههای همآوا
-
لم ء
لغتنامه دهخدا
لم ء. [ ل َم ْءْ ] (ع مص ) دست بر کسی زدن آشکارا و نهان . || تمامی چیزی را گرفتن . || نگریستن . (منتهی الارب ).
-
لما
لغتنامه دهخدا
لما. [ ] (اِخ ) دهی به پنج فرسنگی شمال درّاهان .
-
لما
لغتنامه دهخدا
لما. [ ل َ ] (اِ) دوائی است که آن را عنب الثعلب گویند. خوردن آن قطع احتلام کند. (برهان ). سگ انگور. تاج ریزی .
-
لما
لغتنامه دهخدا
لما. [ ل َم ْ ما ] (ع ق ) هرگاه . (غیاث ). مگر. چون . (آنندراج ). هنوز. (ترجمان القرآن جرجانی ). || یکی از حروف جازمه ٔ نافیه ٔ استغراقیه . (غیاث ).
-
جستوجو در متن
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ ) ابن کیدکین ترکمانی حنفی . او راست : لمع فی الحوادث و البدع .
-
لمعان
لغتنامه دهخدا
لمعان . [ل َ م َ ] (ع مص ) لَمْع. درخشیدن . (تاج المصادر). بُروق . تلألؤ. تابش . درخشیدن . درفشیدن . تافیدن . تابیدن . لُموع : و روزکور را از لمعان آفتاب تابستان چه تمتع تواند بود. (تاریخ بیهق ص 4). و لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته . (گلستا...
-
المعیة
لغتنامه دهخدا
المعیة. [ اَ م َ عی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) تیزرایی و تیزهوشی . ذکاء، و معنی آن خصلتی است که منسوب به المعی باشد و اشتقاق آن از «لَمَعَ النار» بمعنی روشن شدن آتش است . (از اقرب الموارد).
-
تربید
لغتنامه دهخدا
تربید. [ ت َ ] (ع مص ) پستان کردن گوسپند و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لغتی است در ترمید. (منتهی الارب ). پدید گشتن پستان گوسپند پیش از نتاج و مشاهده شدن لمع سیاه و سفید در پستان آن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). ترمید.(اقرب الموارد) (منتهی ...
-
ابوبکر خفاف
لغتنامه دهخدا
ابوبکر خفاف . [ اَ بو ب َ رِ خ َف ْ فا ] (اِخ ) ابوبکربن یحیی بن عبداﷲ خفاف مالقی نحوی . شاگرد شلوبین . شارح کتاب سیبویه و ایضاح فارسی و لمع ابن جنی و غیر آن . او از مردم مالقه بود و در قاهره به سال 657 هَ . ق . درگذشت .
-
حسن مرسی
لغتنامه دهخدا
حسن مرسی . [ ح َ س َ ن ِ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمد طائی فقیه اهل مرسیه مکنی به ابوبکر مالکی (412-498 هَ . ق .). او راست : «المقنع» در شرح لمع. (هدیة العارفین ج 1 ص 278).