کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لقای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لقای
لغتنامه دهخدا
لقای . [ ل ِ ] (از ع ، اِ) لقا. لقاء. دیدار. چهر. روی : کجا شد آن صنم ماهروی سیمین تن کجا شد آن بت عاشق پرست مهرلقای . فرخی .و رجوع به لقاء شود.
-
جستوجو در متن
-
لقا
لغتنامه دهخدا
لقا. [ ل ِ ] (ع اِمص ، اِ) لِقاء. دیدار. در فارسی توسعاً روی و چهره : پاکیزه لقایش که ز بس حکمت و جودش الحکمة و الجود سری مفتخراً به . منوچهری .تو آسمانی و هنر تو عطارد است وآن بی قرین لقای تو چون ماه آسمان . منوچهری .به زودی اینجارسد و چشم کهتران به...
-
خاقنی
لغتنامه دهخدا
خاقنی . [ ق َ ] (اِخ ) مخفف خاقانی . خاقانی شروانی نام خود را در این بیت به این شکل آورده است : هستی خاقنی اگر نیست شد از تو جوبجوبر دل او به نیم جو، باد لقای روی تو.خاقانی .
-
گلابگر
لغتنامه دهخدا
گلابگر. [ گ ُ گ َ ] (ص مرکب ) گلاب گیرنده . گلاب کش : گل گفت به از لقای من رویی نیست چندین ستم گلابگر باری چیست بلبل به زبان حال با او گفتایک روز که خندید که سالی نگریست .خیام .و رجوع به گلابگیر شود.
-
حل شدن
لغتنامه دهخدا
حل شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آب شدن . || حل شدن مشکل ؛ مرتفع شدن آن : باش تا حس های تو مبدل شودتاببینی شان و مشکل حل شود. مولوی .ای لقای تو جواب هر سؤال مشکل از تو حل شود بی قیل وقال .مولوی .
-
بی قیل و قال
لغتنامه دهخدا
بی قیل و قال . [ ل ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + قیل + و + قال ) بی بحث و گفتگو. بی جر و بحث . بی داد و فریاد : ای لقای تو جواب هر سؤال مشکل از تو حل شود بی قیل و قال . مولوی .و رجوع به قیل و قال شود.
-
رسامی
لغتنامه دهخدا
رسامی . [ رَس ْ سا ] (حامص ) عمل رَسّام . رسم کردن . ترسیم .نقاشی . صورتگری . پیکرنگاری . صورت نگاری : اوستادی به شغل رسامی در مساحت مهندسی نامی . نظامی .روزی از بهر شغل رسامی بهره مند از لقای بهرامی . نظامی .ز نقاشی به مانی مژده داده به رسامی در اقل...
-
مبرح
لغتنامه دهخدا
مبرح . [م ُ ب َرْ رِ ] (ع ص ) سخت و شدید و جانگداز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). در مشقت و شدت اندازنده . به رنج درافکننده . اذیت و آزار رساننده : علم اﷲ که چون چشم بر این لقای مروح زدم از دردهای مبرح بیاسودم . (مرزبان نامه ص 125). و رجوع به تب...
-
عشق اکبر
لغتنامه دهخدا
عشق اکبر. [ع ِ ق ِ اَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح فلسفه )اشتیاق به لقای حق تعالی و معرفت ذات و شهود صفات درذات است . فلاسفه و ظرفا گویند اگر عشق عالی و اکبر نمی بود موجودات طراً مضمحل میشدند و آنچه حافظ ممکنات و معلولات نازله است عشق عالی ا...
-
مهوس
لغتنامه دهخدا
مهوس . [ م ُ هََوْ وَ ] (ع ص ) دیوانه . (منتهی الارب ). ابله . خل . || صاحب هوس . به هوس افتاده . مشتاق . سخت شیفته : ای دیده ٔ عالم به جمال تو منوراین روح ملایک به لقای تو مهوس . ناصرخسرو.این چو طوطی بود مهوس و آن چون خروسی که طبعش احسان است . خاقان...
-
خوشحال
لغتنامه دهخدا
خوشحال . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) شاد. باسرور. بی غم . مقابل بدحال . با وقت خوش . || بشاش . کامران . بختیار. شادمان . نیک بخت . (از ناظم الاطباء). مسرور (یادداشت مؤلف ) : من بهر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم . مولوی .اندوه فایده نم...
-
نصیرا
لغتنامه دهخدا
نصیرا. [ ن َ ] (اِخ ) (ملا...) محمدنصیربن حکیم صدرالدین تنکابنی ، به روایت نصرآبادی «طالب علم منقحی است در کمال صلاح و قید، در حال تحریر [ قرن یازدهم ] به اصفهان بود در مسجد لبنان به خدمت ایشان رسیده فیض وافر برده ، تخلص نداشت » او راست :بگشای دیده ب...
-
یاسه
لغتنامه دهخدا
یاسه . [ س َ / س ِ ] (مغولی ،اِ) یاسا. راه و رسم و قاعده و قانون . (برهان ). حکم و قانون و سیاست . (غیاث ). رسم و قاعده : آن اسیران را بجز دوری نبوددیدن فرعون دستوری نبود.که فتادندی بره در پیش اوبهر آن یاسه بخفتندی برو. مولوی .یاسه آن به که نبیند هیچ...
-
جبهت
لغتنامه دهخدا
جبهت . [ ج َ هََ ] (ع اِ) پیشانی . جبهة : دست بر سر زد و بر بر زد و بر جبهت گفت بسیاری لا حول و لا قوت . منوچهری .ابرو و جبهت او راست چو شمس اندر قوس کله و طلعت او راست چو مه در عقرب . سنائی .بی سرو قد تو جعد شمشادبر جبهت بوستان مبینام . خاقانی .نکهت...