کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لفج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لفج
لغتنامه دهخدا
لفج . [ ل َ ] (اِ) لفچ . لب . لنج . لوشه . لوچه . فرنج . جحفلة. لب سطبر و گنده ، مانند لب شتر. (از برهان ). لب حیوانات . بتفوز. پتفوز. نول . مشفر. شقشقة : چشم چون جامه ٔ غوک آب گرفته همه سال لفج چون موزه ٔ خواجه حسن عیسی کژ. منجیک .گردن ز در هزار سیل...
-
لفج
لغتنامه دهخدا
لفج . [ ل َ ] (ع اِمص ) خواری . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
لفج فروبردن
لغتنامه دهخدا
لفج فروبردن . [ ل َ ف ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) لب ولوچه آویزان بودن . به خشم آمدن . (اسب ) : گسسته لگام و نگونسارزین فروبرده لفج و برآورده کین .فردوسی .
-
لفج فروهشتن
لغتنامه دهخدا
لفج فروهشتن . [ ل َ ف ُ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) به خشم اندرشدن .(فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). کسی را که به خشم شود گویند: لفج فروهشته است یا لفج انداخته : خروشان ز زابل همی رفت زال فروهشته لفج و برآورده یال . فردوسی .فروهشت لفج و برآورد کفج به کردار قیر...
-
جستوجو در متن
-
لب شتری
لغتنامه دهخدا
لب شتری . [ ل َ ش ُ ت ُ ] (ص مرکب ) آنکه لبی چون لفج شتر دارد. که لبی چون لفج اشتر دارد سطبر و آویخته .
-
لفجن
لغتنامه دهخدا
لفجن . [ ل َ ج ِ ] (ص نسبی ) دارنده ٔ لب سطبر. درشت لفج . کلان لفج : خداوندم زبانی روی کرده ست سیاه و لفجن و تاریک و رنجور. منوچهری .سر لفجنان را درآرد به بندخورد چون سر و لفجه ٔ گوسفند. نظامی . || لفج . (برهان ) : دهان و لفجنش از شاخ شاخی به گوری ت...
-
شترلب
لغتنامه دهخدا
شترلب . [ ش ُ ت ُ ل َ ] (اِ مرکب ) لب شتر. لفج شتر. || (ص مرکب ) که لب چون لفج شتر دارد ضخم و کلفت . دارنده ٔ لبی چون لب شتر در سطبری و ضخامت .
-
هدل
لغتنامه دهخدا
هدل . [ هََ دِ ] (ع ص ) شتر آونگان لفج .(منتهی الارب ). الجمل طویل المشفر. (اقرب الموارد).
-
قلقال
لغتنامه دهخدا
قلقال . [ ق ِ ] (ع اِ) لفج شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) قَلْقَلَة. (اقرب الموارد). رجوع به قلقلة شود.
-
طول
لغتنامه دهخدا
طول . [ طَ وَ ] (ع اِمص ) درازی لفج برین شتر، یا عام است . (منتهی الارب ). درازی در لب بالائین شتر. (منتخب اللغات ).
-
لوشه
لغتنامه دهخدا
لوشه . [ ل َ / لُو ش َ / ش ِ ] (اِ) لُنج . جحفلة. لویشه . لبیشه . لب حیوان و به طور مزاح لب انسان . لُنج . لَفج . لب ستبر. لَفچ .
-
اصغی
لغتنامه دهخدا
اصغی . [ اَ غا ] (ع ص ) (نعت از صغو) آنکه میل کرده یا کام دهن و یکی از دو لفج یا دو جانب دهن او میل کرده است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مشفر
لغتنامه دهخدا
مشفر. [ م ِ / م َ ف َ ] (ع اِ) لفج شتر، و هو للبعیر کالشفة للانسان . ج ، مشافر. گاهی بطرز استعاره درمردم هم آید. (منتهی الارب ). لب شتر و گاهی بطور استعاره در مردم هم گویند. ج ، مشافر. المثل : «اراک بشر ما احار مشفر»؛ یعنی ظاهر آن ترا بی نیاز می کند ...