کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لفة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لفة
لغتنامه دهخدا
لفة. [ ل َف ْ ف َ ] (ع اِ) آنچه قد کرباس بر آن پیچند. (مهذب الاسماء). آنکه فرت بر او پیچند. (جولاهگی ). ج ، لفّات . || سنبوسه . (دهار). || (ص ) باغچه ٔ درهم پیچیده درخت . لِفّة. (منتهی الارب ).
-
لفة
لغتنامه دهخدا
لفة. [ ل ِف ْ ف َ ] (ع ص ) حدیقةٌ لفة؛ باغچه ٔ درهم پیچیده و انبوه درخت . لَفّة. || امراءة لفة؛ زن سبک و ملیح . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
لفت
لغتنامه دهخدا
لفت . [ ل َ ] (ع مص ) درنوشتن و پیچیدن چیزی را. منه حدیث حذیقة ان ّ من اقراء الناس للقرآن منافقاً لایدع منه واواً و لا الفاً الایلفته بلسانه کمایلفت البقرة الحلی بلسانها. (منتهی الارب ). پیچانیدن چیزی . (تاج المصادر) (زوزنی ). || بازکردن پوست از درخت...
-
لفت
لغتنامه دهخدا
لفت . [ ل ِ ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی . (منتهی الارب ). یقال : لفت الشی ٔ؛ ای مثله . (مهذب الاسماء). || جانب کرانه ٔ چیزی . || بار. یقال : لِفْتُه ُ معه ؛ ای شقه و لفتاه ؛ ای شقاه . و یقال : لاتلتفت لفت فلان ؛ ای لاینتظر الیه . || گاو. || زن گول . || شرم ...
-
لفت
لغتنامه دهخدا
لفت . [ ل ِ / ل َ ] (اِخ ) پشته ای است میان مکه ومدینه یا مکانی است بین آن دو. (از معجم البلدان ).
-
لفت
لغتنامه دهخدا
لفت .[ ل ِ ] (ع اِ) شلغم . شلم . شلجم . (اختیارات بدیعی ). سلجم . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). در آشوری لایتو و آرامی لاپتا و لاپتی : لفت بخورد و کرم درد گرفتم شکم سربکشیدم دو دم مست شدم ناگهان . لبیبی .ابوریحان آرد در صیدنه : لفت ، «ری » گوید: که شلغم را...
-
جستوجو در متن
-
لفات
لغتنامه دهخدا
لفات . [ ل َف ْ فا ] (ع اِ) ج ِ لفّة. (دهار).
-
مدمج
لغتنامه دهخدا
مدمج . [ م ُ م ِ ](ع ص ) آنکه می پیچد در جامه . (ناظم الاطباء). پیچنده ٔ چیزی در جامه . (آنندراج ): ادمجه ؛ لفه فی ثوب . (متن اللغة). نعت فاعلی است از ادماج . رجوع به ادماج شود.
-
باغچه
لغتنامه دهخدا
باغچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مصغر باغ . باغ کوچک . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). باغ خرد. (شرفنامه ٔ منیری ): حدیقة لِفَّة؛ باغچه ٔ درهم پیچیده و انبوه درخت . (منتهی الارب ). || قطعه ٔ زمینی دارای گل و درخت . باغ واقع در سرایها و خا...
-
ادماج
لغتنامه دهخدا
ادماج . [ اِ ] (ع مص ) محکم گردانیدن . || محکم خلق کردن . محکم خلق گردانیدن . (زوزنی ). || پیچیدن در جامه . درپیچیدن چیزی بجامه . || دربردن . (آنندراج ). || در پرده داشتن . (آنندراج ). || باریک میان شدن . || نام صنعت شعری که در کلام سوق مدعا متضمن مد...
-
نورد
لغتنامه دهخدا
نورد. [ ن َ وَ ] (ص ) درخورنده . (لغت فرس اسدی ص 86) (اوبهی ). درخور. پسندیده . (صحاح الفرس ص 84) (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ). لایق . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). پسندکرده شده . (برهان قاطع). مناسب . (انجمن آرا) (آنندراج ). زیبا. (فر...