کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لعل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لعل
لغتنامه دهخدا
لعل . [ ل َ ] (اِ) پشه ٔ سخت بزرگ در مازندران و جنگلهای آن . جای گزیدگی وی سخت بیاماسد و گاه باشد که قرحه پیدا آرد.
-
لعل
لغتنامه دهخدا
لعل . [ ل َ ] (معرب ، اِ) (کلمه ٔ فارسی است محیطالمحیط). لال . بدخشانی . (زمخشری ). ملخش . بدخشی . یکی از احجار کریمه و صورت دیگر آن لال است چون نعل و نال . یکی از احجار کریمه و آن غیر بیجاده است . سنگی ظریف با سرخی لامع و از یاقوت سست تر. (دزی ). حم...
-
لعل
لغتنامه دهخدا
لعل . [ ل َ ع َل ْ ل َ / ل َ ع َل ل ] (ع ق ، اِ) مگر. (منتهی الارب ). شاید. تواند بود. باشد که . یحتمل .یمکن . بودکه . بوکه . امید. (منتخب اللغات ). ارجو. امید چیزی که وصول آن ممکن باشد. (آنندراج ) : لاتدری لعل اﷲ یحدث بعد ذلک اءَمراً. (قرآن 1/65).ار...
-
واژههای مشابه
-
تاج لعل
لغتنامه دهخدا
تاج لعل . [ ل َ ] (اِ مرکب ) آفتاب عالمتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ).
-
دریای لعل
لغتنامه دهخدا
دریای لعل . [ دَرْ ی ِ ل َ ] (اِ مرکب ) کنایه از پیاله و صراحی و خم پر از شراب باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
سمن لعل
لغتنامه دهخدا
سمن لعل . [ س َ م َ ل َ ] (اِ مرکب ) نام گلی که بو ندارد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
لعاب لعل
لغتنامه دهخدا
لعاب لعل . [ ل ُ ب ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب سرخ . (آنندراج ) : آن لعل لعاب از دهن گاو فروریزتا مرغ صراحی کندت نغزنوایی . خاقانی .- لعاب لعل سان ؛ کنایه از شراب انگوری باشد. (برهان ).|| کنایه از آفتاب باشد. صاحب آنندراج گوید: و ...
-
لعل آبدار
لغتنامه دهخدا
لعل آبدار. [ ل َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لعل که حاجب ماوراء نیست . لعل شفاف : برگش زمرد است و گلش لعل آبدارگلزار تخت شه که بر آب بقا شود. خاقانی .|| کنایه از لب معشوق . (برهان ) (آنندراج ).
-
لعل بدخشان
لغتنامه دهخدا
لعل بدخشان . [ ل َ ل ِ ب َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لعلی که از بدخشان آرند. رجوع به لعل بدخشی شود : که سهل است لعل بدخشان شکست شکسته نشاید دگربار بست .سعدی .
-
لعل بدخشی
لغتنامه دهخدا
لعل بدخشی . [ ل َ ل ِ ب َ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لعلی که از بدخشان آرند. رجوع به لعل شود.نسترن لؤلوی بیضا دارد اندر مرسله ارغوان لعل بدخشی دارد اندر گوشوار.فرخی .
-
لعل بوگرگ
لغتنامه دهخدا
لعل بوگرگ . [ ل َ ل ِ گ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی از لعل که به صورت گرده باشد، چه بوگرک به لغت ترکی به معنی گرده است : لعل بوگرک ثمر نیک اخترش را جگرگوشه ٔ آفتاب نامند یا گوشواره ٔ لعل شاداب . (جلالای طباطبا در صفت باغ کشمیر از آنندراج ).
-
لعل پیازکی
لغتنامه دهخدا
لعل پیازکی . [ ل َ ل ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از انواع لعل . لعل پیازی . لعل که رنگ آن به پوست پیاز قرمزپوست ماند : لعل پیازکی رخ من بود و زرد گشت اشکم ز درد اوست چو لعل پیازکی . لؤلوئی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).رجوع به لعل بدخشی شود.
-
لعل پیازی
لغتنامه دهخدا
لعل پیازی . [ ل َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از لعل کم رنگ . (غیاث ).از انواع لعل . رجوع به لعل پیازکی شود : اشکم از شوق توچون لعل پیازی وآنگهی تو به طیبت مر مرا هر لحظه میگویی چو سیر.رضی الدین نیشابوری .
-
لعل پیکانی
لغتنامه دهخدا
لعل پیکانی . [ ل َ ل ِ پ َ / پ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از لعل باشد که بر شکل و هیأت پیکان است . لعلی که آن را به شکل پیکان تراشیده باشند و زنان از آن گوشواره سازند. (غیاث ). لعلی را گویند که به اندام پیکان باشد و از آن گوشواره کنند. (برهان ...