کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لعان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لعان
لغتنامه دهخدا
لعان . [ ل َع ْ عا ] (ع ص ) بسیار نفرین و لعنت کننده . (منتخب اللغات ). نفرین کننده . (مهذب الاسماء): لایکون المؤمن طعاناً و لا لعانا. (از دزی ).
-
لعان
لغتنامه دهخدا
لعان . [ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ لعنة. (منتهی الارب ).
-
لعان
لغتنامه دهخدا
لعان . [ ل ِ ] (ع اِمص ) راندگی . اسم است . لعانیة. || (مص ) حکم کردن . یقال : لاعن الحاکم بینهما لعاناً؛ اذا حکم . (منتهی الارب ). || یکدیگر را لعنت کردن و نفرین نمودن . (منتخب اللغات ). ملاعنة. (زوزنی ). لعنت خواندن شوی و زن بر یکدیگر. (منتهی الارب...
-
واژههای همآوا
-
لاعن
لغتنامه دهخدا
لاعن . [ ع ِ ] (ع ص ) دورکننده . || دشنام دهنده . دعای بد و نفرین کننده . (از منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
لعانة
لغتنامه دهخدا
لعانة. [ ل َع ْ عا ن َ ] (ع ص ) تأنیث لعّان .
-
لعانیة
لغتنامه دهخدا
لعانیة. [ ل َ ی َ ] (ع اِمص ) راندگی . لعان . (منتهی الارب ).
-
ملاعن
لغتنامه دهخدا
ملاعن . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) لعنت کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اصطلاح فقه ) زوجی که مقررات ملاعنه (لعان ) را انجام می دهد. ملاعن باید بالغو عاقل و رشید باشد. و رجوع به ملاعنة و لعان شود.
-
راندگی
لغتنامه دهخدا
راندگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی رانده . رانده بودن . دور گردیده بودن . لعان و لعانیة. لعنت . (منتهی الارب ). رد و دفع و طرد. (ناظم الاطباء).
-
ملاعنة
لغتنامه دهخدا
ملاعنة. [ م ُ ع َ ن َ ] (ع مص ) بر یکدیگر لعنت خواندن شوی و زن . لعان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نفرین و لعنت کردن یکدیگر را. لعان . (از اقرب الموارد). || (اصطلاح فقه ) قذف شوی زن را در حال آبستنی و چهار بار شاهد گرفتن خدای بر راستگویی خویش و گفتن ...
-
شتام
لغتنامه دهخدا
شتام . [ ش َت ْ تا ] (ع ص ) شاتم . دشنام دهنده . (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). بدزبان : بهری خوارج شدند و بهری غالی ... و بهری شتام و لعان و عیاب شدند... (کتاب النقض ص 375).
-
عفیفة
لغتنامه دهخدا
عفیفة. [ ع َ فی ف َ ] (ع ص )مؤنث عفیف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زن پارسا؛ أی پاکدامن . (دهار). زن پارسا و پرهیزگار از حرام . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ذاتی را نامند که او را صفت چیرگی بر شهوت و تملک نفس بغایت باشد. به عبارت دیگر زن سخت پ...
-
تحریم
لغتنامه دهخدا
تحریم . [ ت َ ] (ع مص ) حرام کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (دهار) (آنندراج ). حرام گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). حرام کردن و ناجایزقرار دادن . (فرهنگ نظام ). مقابل تحلی...
-
فراش
لغتنامه دهخدا
فراش . [ ف ِ ] (ع اِ) گستردنی . (منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ).آنچه گسترده میشود و بر آن میخوابند. فِعال به معنی مفعول است . (اقرب الموارد). جامه ٔ خواب : علی بود مردم که او خفت آن شب به جای نبی بر فراش و دثارش . ناصرخسرو.چهل سال س...