کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لعاب مگس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خوش لعاب
لغتنامه دهخدا
خوش لعاب . [ خوَش ْ / خُش ْ ل ُ / ل َ ] (ص مرکب ) خوش خلق . مقابل بدلعاب . بجوش . مرافق .
-
لفت و لعاب دادن
لغتنامه دهخدا
لفت و لعاب دادن . [ ل ِ ت ُ ل َ دَ ] (مص مرکب ) (... گفتاری را)، سخن را باالفاظ و عباراتی دراز و متملقانه گفتن . لفت دادن .
-
لفت و لعاب
لغتنامه دهخدا
لفت و لعاب . [ ل ِ ت ُ ل َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رجوع به لفت و لعاب دادن شود.
-
جستوجو در متن
-
مگس گیر
لغتنامه دهخدا
مگس گیر. [ م َ گ َ ] (نف مرکب ) هر چیز که مگس را می گیرد و نگاه می دارد. (ناظم الاطباء). گیرنده ٔ مگس : لعاب عنکبوتان مگس گیرهمایی را نگر چون کرد نخجیر. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 63).- کاغذ مگس گیر ؛ کاغذها که با ماده ٔ چسبناک آلوده به زهر یا ساده...
-
شمع کردن
لغتنامه دهخدا
شمع کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شمع ساختن . شمع ریختن . شمع درست کردن : نه از لعاب مگس انگبین که چرب است شمعی می کنند، اگر از لعاب محمد مصطفی چراغی کنند چه عجب . (راحة الصدور راوندی ص 15).- خود را شمع مجلس کردن ؛ چون شمع سوختن و برفروختن و روشن...
-
نخجیر کردن
لغتنامه دهخدا
نخجیر کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صید. شکار کردن : همی کرد نخجیر تا شب ز کوه برآمد سبک بازگشت از گروه . فردوسی .همی کرد نخجیر و یادش نبوداز آنکس که با او نبرد آزمود. فردوسی .به نخجیر کردن به دشت دغوی ابا باز و یوزان نخجیرجوی . فردوسی .گرت سوی نخ...
-
نحل
لغتنامه دهخدا
نحل . [ ن َ ] (ع اِ) زنبور انگبین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مگس انگبین . (غیاث اللغات ) (فرهنگ نظام ). مگس عسل . (از اقرب الموارد). منج انگبین . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (بحرالجواهر). کَوَز انگبین . (مهذب الاسما). کبت انگبین . نَحَل . (ناظم الاطبا...
-
انگبین
لغتنامه دهخدا
انگبین . [ اَ گ َ / گ ُ ] (اِ) عسل . شهد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (دهار). ختم . خو. دبس . ضحک . طریم . عسل . لئم . لعاب النحل . مزج . مجاج . مجاج النحل نسیلة. (از منتهی الارب ). نوش . شهد. ثواب . ابلیم . ظی ّ. ظیّان . سلوی . محلب . محران . ابومیم...
-
عنکبوت
لغتنامه دهخدا
عنکبوت . [ ع َ ک َ ] (ع اِ) تننده . (منتهی الارب ). کرتینه . (ناظم الاطباء). کرم معروف که بفارسی آن را تننده گویند. (آنندراج ). جانوری است کوچک ، که از لعاب خود نخهایی در هوا و بر سر چاهها می تند و بوسیله ٔ آن طعام خود را شکار میکند، و برای خود خانه ...
-
شکرتیغال
لغتنامه دهخدا
شکرتیغال . [ ش َ ک َ ] (اِ مرکب ) غلاف حیوانی شبیه به مگس که در بوته ٔ انزروت از لعاب خود مانند کرم ابریشم می تند و در آن می میرد و آنرا در طب مانند داروهای صدری استعمال میکنند. (ناظم الاطباء) (ازتحفه ٔ حکیم مؤمن ). پیله ای که حشره ٔ خزوکک بر روی ان...
-
تنه
لغتنامه دهخدا
تنه .[ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ) جثه را گویند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). تن و ترکیب و جثه . (انجمن آرا) (آنندراج ). بدن و تن و جسم و جثه . (ناظم الاطباء). از: تن + ه (پسوند نسبت و مانندگی ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تن . بدن (انسان و حیوان ). (فرهنگ فارسی ...
-
تنیدن
لغتنامه دهخدا
تنیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) معروف است . (برهان ) . کار جولاهه و عنکبوت ، بمعنی بافتن . (غیاث اللغات ). عمل جولاهه و عنکبوت . (آنندراج ). بافتن و نسج کردن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) (ناظم الاطباء). بافتن چنانکه جولایا عنکبوت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ...
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح ِ ] (ع اِ) زگاب . سیاهی . دوده . دوده ٔ مرکب . مرکب . مداد. نقس . زگالاب . سیاهی دوات : بر پر الفی کشید نتوانست از بی قلمی و یا ز بی حبری . منوچهری .آنهمه حبر و قلم فانی شودو این حدیث بی عدد باقی بود. مولوی .گر نباشد یاری حبر و قلم کی فتد بر...
-
ذروح
لغتنامه دهخدا
ذروح . [ ذُرْ رو / ذُ ] (ع اِ) باغوجه . (زمخشری ). کوژخار. (مهذب الاسماء). کاغنه . (زمخشری ). آله کلو. (ریاض الأدویة). دکلوک . باغوچه . عروسک . (دهار) (زمخشری ). الاکلنگ . کاوِنه . دارساس ، مگسک . (حبیش تفلیسی ) ذُرّوح . ذُرَّح . ذَروح . ذُرّاح . ذِ...
-
ناک
لغتنامه دهخدا
ناک . (پسوند) پسوند اتصاف است ، پهلوی : ناک . این پسوند با الحاق به اسماء یا به بن کلمات فعلی ، تشکیل صفت میدهد. از این قبیل است : خشمناک ، ترسناک ، دردناک ، شرمناک ، پرهیزناک و آموزناک . این پسوند از پهلوی آمده و به نظر می رسد که مرکب باشد از پسوند ...