کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لطیفه گو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لطیفه گو
لغتنامه دهخدا
لطیفه گو. [ ل َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) لطیفه سرا. لطیفه گوی . رجوع به لطیفه و لطیفه گوی شود : گفتم سخن تو گفت حافظ گفتاشادی همه لطیفه گویان صلوات .حافظ.
-
واژههای مشابه
-
لطیفة
لغتنامه دهخدا
لطیفة. [ ل َ ف َ ] (ع ص ، اِ) لطیفه . تأنیث لطیف . هر چیز نکو. (آنندراج ). چیزی نیک . (غیاث ). || گفتاری نرم . کلامی مختصر در غایت حسن و خوبی . فارسیان به معنی سخن نیکو استعمال کنند. (آنندراج ). سخن باریک و خوش . چربک . خرده . نکته . دقیقه : بذله . ...
-
لطیفه گفتن
لغتنامه دهخدا
لطیفه گفتن . [ ل َ ف َ / ف ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) کلامی مختصر در غایت حسن و خوبی ادا کردن : به یکی لطیفه گفتن ببری هزار دل رانه چنان لطیف باشد که دلی نگاه داری .سعدی .
-
لطیفه سرایی
لغتنامه دهخدا
لطیفه سرایی . [ ل َ ف َ / ف ِ س َ ] (حامص مرکب ) عمل لطیفه سرا.
-
لطیفه گویی
لغتنامه دهخدا
لطیفه گویی . [ ل َف َ / ف ِ ] (حامص مرکب ) لطیفه گفتن . عمل لطیفه گوی .
-
لطیفه یاب
لغتنامه دهخدا
لطیفه یاب . [ ل َ ف َ/ ف ِ ] (نف مرکب ) که لطیفه دریابد و زود فهم کند.
-
جستوجو در متن
-
نادره گو
لغتنامه دهخدا
نادره گو. [ دِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) لطیفه گو. نکته گو : بود خوب و جوان و نادره گوی زن که این دید از او تو دست بشوی .نظامی .
-
گو
لغتنامه دهخدا
گو. (فعل امر) امراست از گفتن . بگو. خواه . خواهی . بگذار : ای نگارین ز تو رهیت گسست دلْش را گو به بخس و گو بگذار. آغاجی .بخندید صاحبدل نیکخوی که سهل است از این بیشتر گو بگوی . سعدی (بوستان ).- امثال : چه به من گو چه به در گو چه به خر گو . (امثال و ...
-
نکته گذار
لغتنامه دهخدا
نکته گذار. [ ن ُ ت َ / ت ِ گ ُ ](نف مرکب ) ظریف . لطیفه گو. باوقوف . (ناظم الاطباء).
-
نادره گوئی
لغتنامه دهخدا
نادره گوئی . [ دِ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل نادره گو. نادره گفتن . لطیفه گفتن .
-
مضحکه
لغتنامه دهخدا
مضحکه . [ م َ ح َ ک َ/ ک ِ ] (از ع ، اِ) لطیفه و بذله . || مقلدو بذله گو. (ناظم الاطباء). و رجوع به مَضاحِک شود.
-
شنکول
لغتنامه دهخدا
شنکول . [ ش َ ] (ص ) شنگول . شوخ و گستاخ و ظریف و لطیفه گو و زیبا. || (اِ) خرطوم فیل . || دزد و راهزن . (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگول شود.
-
دنبال
لغتنامه دهخدا
دنبال . [ دَم ْ ] (اِ) بذله ولطیفه و شوخی . (ناظم الاطباء). || (ص ) مسخره و لطیفه و بذله گو. (ناظم الاطباء). مسخره را گویند. (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا).