کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لطمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لطمة
لغتنامه دهخدا
لطمة. [ ل َ م َ ] (ع اِ) طپانچه . تپانچه . سیلی . چک . ج ، لطمات : تو مرا یک لطمه بزن ، گفت : حاشا که من هرگز این کنم و هیچ آزاد زاد پدر را لطمه نزند. (مجمل التواریخ ). لطمه ٔ موج خشم او از بحر خضم حکایت میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 369). چون دریا ب...
-
واژههای مشابه
-
لطمه خوردن
لغتنامه دهخدا
لطمه خوردن . [ ل َ م َ / م ِ خوَرْ / خُرْ دَ] (مص مرکب ) سیلی خوردن . طپانچه خوردن : یا چو نهد بر سر دریا خسی لطمه خورد از کف دریا بسی . امیرخسرو (از آنندراج ).- به امری یا به کسی لطمه خوردن ؛ آسیب رسیدن . صدمه خوردن . لت خوردن .
-
لطمه زدن
لغتنامه دهخدا
لطمه زدن . [ ل َ م َ / م ِزَ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن . طپانچه زدن . لت زدن .- لطمه زدن به کسی یا به کاری ؛ آسیب رساندن . صدمه زدن .
-
جستوجو در متن
-
تبنچه
لغتنامه دهخدا
تبنچه . [ ت َ ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ) همان تپانچه ٔ معروف که بتازیش لطمه خوانند. (آنندراج ). رجوع به تپانچه و طپانچه و لطمه شود.
-
لطمات
لغتنامه دهخدا
لطمات . [ ل َ طَ ] (ع اِ) ج ِ لطمة.
-
آزادزاد
لغتنامه دهخدا
آزادزاد. (ن مف مرکب / ص مرکب ) نجیب زاده : تومرا یک لطمه بزن ، حارث گفت حاشا که من هرگز این کنم و هیچ آزادزاد پدر را لطمه نزند. (مجمل التواریخ ).
-
ترنند
لغتنامه دهخدا
ترنند. [ ت َ ن َ ] (اِ) تموج و موجزدگی و لطمه ٔ دریا. (ناظم الاطباء).
-
حرالوجه
لغتنامه دهخدا
حرالوجه . [ ح ُرْ رُل ْ وَج ْه ْ ] (ع اِ مرکب ) رخساره . (منتهی الارب ): لطمه علی حر وجهه .
-
دریاشکسته
لغتنامه دهخدا
دریاشکسته . [ دَرْ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) لطمه ٔ دریا و موج دریا. (ناظم الاطباء).
-
طرشة
لغتنامه دهخدا
طرشة. [ طَ ش َ ] (ع اِ) سیلی و لطمه بر صورت . (دزی ج 2 ص 36). تپانچه .
-
تپانچه خوردن
لغتنامه دهخدا
تپانچه خوردن . [ ت َ چ َ / چ ِ خوَرْ / خُر دَ ] (مص مرکب ) سیلی خوردن . لطمه خوردن . رجوع به طپانچه خوردن شود.
-
تپنچه
لغتنامه دهخدا
تپنچه . [ ت َ پ َ چ َ / چ ِ ] (اِ) مخفف طبانچه است که به عربی لطمه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). تپانچه . (ناظم الاطباء) : ز گفتار هر دو پشیمان شدندتپنچه برخسارگان برزدند. فردوسی .رجوع به طپنچه شود.
-
رخ خراشیدن
لغتنامه دهخدا
رخ خراشیدن . [ رُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) لطمه زدن . از شدت تأثر و الم خراشیدن چهره : ور عاریتی بازستانند تو رخ رابر عاریتی هیچ بمخراش و بمخروش .ناصرخسرو.