کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لش کش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لش کش
لغتنامه دهخدا
لش کش . [ ل َ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) ارابه و جز آن که با آن لش گوسفند به دکانهای قصابی برند. || (نف مرکب ) کشنده ٔ لش گوسفند به دوش ودر لش کش نهنده یا از آن برگیرنده و به دکان برنده .
-
واژههای مشابه
-
لش بازی
لغتنامه دهخدا
لش بازی . [ ل َ ] (حامص مرکب ) بیعاری . عمل بیعاران . کارهای مردم لش .
-
لش خوار
لغتنامه دهخدا
لش خوار. [ ل َ خوا / خا ] (نف مرکب ) جیفه خوار. مردارخوار. || (اِ مرکب ) لاش خوار. لش خور.کرکس . نوعی مرغ بزرگ جثه . رجوع به دال و کرکس شود.
-
لش خور
لغتنامه دهخدا
لش خور. [ ل َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آنکه جیفه خورد. || (اِ مرکب ) دال . لش خوار. لاشخوار. مرغ مردارخوار. کرکس . رجوع به دال و کرکس شود.
-
لش مرده
لغتنامه دهخدا
لش مرده . [ ل َ م ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) رجوع به لش ، لاش و لاش مرده شود.
-
لش مرزمخ
لغتنامه دهخدا
لش مرزمخ . [ ل َ م َ زَ م َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گسگرات بخش صومعه سرا شهرستان فومن ، واقع در 13هزارگزی شمال صومعه سرا و دو هزارگزی شوسه ٔ صومعه سرا به ضیابر. جلگه ، معتدل مرطوب و دارای 325 تن سکنه . شیعه ،گیلکی و فارسی زبانند. آب آن از رود ماسال ....
-
تنه لش
لغتنامه دهخدا
تنه لش . [ ت َ ن َ / ن ِ ل َ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، سخت کاهل . سخت عاطل و گریزنده از کار و کسب و تحصیل روزی . تنبل . بیکاره . بی تعصب . بی ننگ و عار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || توسعاً، دشنام گونه ایست که با بزرگی جثه کاهل و بیکاره است . دشنام...
-
لش و لوش
لغتنامه دهخدا
لش و لوش . [ ل َ ش ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) رجوع به لش شود.
-
جستوجو در متن
-
جیفه
لغتنامه دهخدا
جیفه . [ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) لاش . لاشه . لش .مردار بوگرفته . (منتهی الارب ). جثه ٔ گنده . (از اقرب الموارد). ج ، جیَف ، اجیاف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : در وقت انتصاف روز به تیغ انتصاف قریب پنجهزار جفیه ٔ کفار... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی )...
-
خوار
لغتنامه دهخدا
خوار. [ خوا /خا ] (ص ، اِ، ق ) ذلیل . زبون . بدبخت . (منتهی الارب ) (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) . مقابل عزیز : که دشمن اگرچه بود خوار و خردمر او را بنادان نباید شمرد. فردوسی .دلیران و گردان آن انجمن چنان دان که خوارند بر چشم ...
-
کنار
لغتنامه دهخدا
کنار. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) نقیض میان . (برهان ). کناره ٔ چیزی وگوشه و طرف . (غیاث ). گوشه و طرف . (آنندراج ). ضد میان و آن را کران نیز گویند. (انجمن آرا) : برادر نداری نه خواهر نه زن چو شاخ گلی بر کنار چمن . فردوسی .پسر زاد ماهی که گفتیش مهرفرود آمد ان...