کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لشکر و لشکرکشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عارض لشکر
لغتنامه دهخدا
عارض لشکر. [ رِ ض ِ ل َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنکه سپاه را عرض دهد. رجوع به عارض شود.
-
ساز لشکر
لغتنامه دهخدا
ساز لشکر. [ زِ ل َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تجهیزات لشکر. اهبت . عُدّت . رجوع به ساز شود.
-
سالار لشکر
لغتنامه دهخدا
سالار لشکر. [ رِ ل َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وازع . (منتهی الارب ). امیر لشکر. فرمانده ٔ سپاه . سردار سپاه . فرمانده ٔ لشکر. رجوع به سالار شود.
-
لشکر شکستن
لغتنامه دهخدا
لشکر شکستن . [ ل َ ک َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) هزم . (منتهی الارب ). بهزیمت دادن سپاه خصم .
-
لشکر کردن
لغتنامه دهخدا
لشکر کردن . [ ل َ ک َ ک َدَ ] (مص مرکب ) تجنید. سپاه گرد آوردن : دگر چه چاره کنم باز عشق لشکر کردبه تیغ قهر دل خسته را مسخر کرد.مجد همگر.
-
لشکر هند
لغتنامه دهخدا
لشکر هند. [ ل َ ک َ رِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شب تاریک است . (مجموعه ٔ مترادفات ص 222).
-
خوب لشکر
لغتنامه دهخدا
خوب لشکر. [ ل َ ک َ ] (اِ مرکب ) لشکر مجهز. لشکر خوب . لشکر آزموده . لشکر کاربر. لشکر فتح کننده : سپاه پراکنده بازآوریم یکی خوب لشکر فرازآوریم .دقیقی .
-
جستوجو در متن
-
خان تیمور
لغتنامه دهخدا
خان تیمور. [ ت ِ ] (اِخ ) نام یکی از فرماندهانی است که اولجایتو برمیسره ٔ لشکر خود در لشکرکشی بجانب شام تعیین کرد. امیر اولجایتو در سنه ٔ 712 هَ . ق . بقصد قشلاق از سلطانیه عازم شد و از بغداد لشکری بجانب شام کشید امیر اعظم امیرجوبان را منقلای لشکر تع...
-
گالریوس
لغتنامه دهخدا
گالریوس . [ ل ِ ] (اِخ ) یکی از امپراطوران روم درداچیا یعنی رومانیا تولد یافته و در ابتدای حال ، مرد چوپانی بود بعداً به سربازی پرداخت . در سایه ٔ ابراز جسارت و شجاعت به درجه ٔ فرماندهی لشکر نایل گشت ، وامپراتور دیوکلسین وی را به پسرخواندگی و دامادی ...
-
اسماعیل پاشا
لغتنامه دهخدا
اسماعیل پاشا. [ اِ ] (اِخ ) دواتجی . یکی از مشیران دوره ٔ سلطان عبدالمجیدخان و سلطان عبدالعزیزخان عثمانی . وی دروقعه ٔ مجار که عثمانیان به اتفاق روسها وطن وی را اشغال میکردند (خود او در لشکر عثمانی سمت امیرپنجی داشت ) در انتظام امور نظامی و حسن محافظ...
-
قاچارباشی
لغتنامه دهخدا
قاچارباشی . (اِخ ) به موجب نقل شاهنامه نام شهری است در ترکستان . (فرهنگ شاهنامه ). فردوسی در لشکرکشی سیاوش به ترکستان گوید : چنین تا به قاچارباشی براندفرود آمد آنجا و چندی بماند. فردوسی .و در رفتن به توران گوید : چو بشنید گفتار آن انجمن بپیچید بینا د...
-
حکیم
لغتنامه دهخدا
حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جبله . از بین عبدالقیس [ متوفای 36 هَ . ق . ] یکی از صحابیان است او اگرچه پیغمبر اکرم (ص ) را زیارت و درک کرده ولی این شرف در هنگام صغر سن بوده و از این رو راوی حدیث واقع نشده است وی بعداً در بصره اقامت گزید ودر موقع لشکرکشی...
-
خسرو
لغتنامه دهخدا
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) وی پادشاه ارمنستان بزمان اردوان آخرین پادشاه پارتی است . او بکمک اردوان بر تخت شاهی ارمنستان نشست عمو یا دائی ارتاواسدس یا آرتا باز بود و در جنگهای بین اردوان و اردشیر کمک زیاد به اردوان کرد و حتی لشکر اردشیر را شکست داد...
-
پیرمحمد
لغتنامه دهخدا
پیرمحمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن جهانگیربن امیرتیمور گورکان (امیرزاده ) نواده ٔ تیمور و جانشین و ولیعهد وی . (رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 426 - 566 شود). و صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: پسر غیاث الدین جهانگیر و نوه ٔ تیمور لنگ حسب الامر جد ...